۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

انتخابات و سندروم استکهلم


نوشته ی: سیامک مهر

به خوبی می دانیم که حاکمان و زمامداران و پایوران و همچنین چند درصدی طرفداران و وابستگان و دلبستگان نظام جمهوری اسلامی، جملگی به عقب مانده ترین لایه های اجتماعی ِ جامعهء ایران تعلق دارند.

آخوندها، مسلمان ها، مذهبی ها، مؤمنان، سید و سادات ها، خمس و زکات و سهم امام خورها، روضه خوان ها، دعانویس ها، استخاره چی ها، مسجدی ها، هیأتی ها، تکیه ای ها، حسینیه ای ها، نمازجمعه ای ها، مداح ها، قاری ها، دعای کمیلی ها، دعای ندبه ای ها، امام زمانی ها، اهل زیارت و زیارت نامه خوان ها، مرده پرست ها، دیوانگان حسین وعاشقان زهرا و رقیه و سکینه، حاجی حاجی مکه ای ها، سفرهء ابالفضلی ها، مولودی بگیرها، شله زردخورها، چادرچاقچوری ها، خادمین حرم و متولیان امامزاده ها، گداپرورها و خیریه چی ها، بازاری های سنتی و جمعیت مؤتلفه ای ... و در مجموع از این قماش گروه های فناتیک مذهبی اند که رژیم اسلامی را سرپا نگهداشته و حفظ و حمایت می کنند. باورها و اعتقادات اسلامی به خودی ِ خود و فی نفسه از این اقشار افرادی متجاوز به آزادی ها و حقوق دیگران تربیت کرده است و اساساً از خوی تجاوزگر و خشونت طلب و پرخاشجوی اسلامی برخوردارند و اسلحه بدست گرفته و در قالب پاسدار و بسیجی و مأمور نیروی انتظامی و سرباز گمنام امام زمان و مأمور منکراتی و خوهران زینب، با زور و اجبار معتقدات و مقدسات و آموزه ها و حدود و احکام و شرایع اسلامی خود را به دیگران تحمیل و تنقیه و اماله می کنند.

بنا به گوهر نامداراگر و متجاوز و دگراندیش ستیز اسلام، هرگونه کوشش برای گفتگو و تعامل با این لایه ها عبث بوده و هرگز هیچ منطق و استدلال محکمی چون میخ به سنگ در نزد ایشان احترامی ندارد و به غیر از قوه و قهر و زور و اسلحه، هیچ وسیله ای برای مقابله با این گروه ها و دفاع در برابر توحش افسار گسیختهء آنان قابل تصور نیست.
اسلام ناب محمدی و شیعهء حقهء جعفری همچون حشره ای غول آسا پیوسته و بی وقفه تخم می ریزد و هزار هزار ملا و مفتی و آخوند و آیت الله و مجتهد جامع الشرایط و مراجع عظام و علمای اعلام و فقهای عالیقدر تولید می کند و اینان نیز به نوبه خود مسلمان و مؤمن و مریض و اسلامزده و گوسفند و گاو شاخدار پرورش می دهند و به جان مردم آگاه و آزاداندیش و خردگرا و شریف و میهن پرست می اندازند.
این لایه های اجتماعی غالباً پس از انقلاب سپید شاه فقید پدید آمدند که مانند فاضلاب از روستاها به حاشیه کلان شهرها سرازیر شده بودند و مناسبترین محیط مردابی را جهت رشد و پرورش لارو و تخم های آخوندها و حجج اسلام بوجود آوردند. همین اقشار در یوم الکفتار 22 بهمن 57 تمامی دست آوردهای مدنی و مدرن طبقهء متوسط شهری را که به همت دو پادشاه پهلوی کسب گردیده بود، پایمال و لجن مال پس ماندگی های خود کردند. محض مزاح هم که شده می بایست گفت که شاید آلودگی هوای تهران از سوختن فسفر مغزهای تهی و پوک همین زباله هاست!

چهار دلقک و عروسک زشت و بی سواد و بی مقداری که توسط ولی فقیه یعنی دست دراز الله بر گرده و گلوی ما، برای نمایش انتخابات ریاست جمهوری دهم برگزیده شده اند، جملگی به اقشار توصیف شده در بالا وابسته اند و در طی سه دههء گذشته، از مهره ها و عوامل و عمال فعال نظام اسلامی بوده اند. احمدی نژاد و موسوی و کروبی و رضایی به لحاظ پایگاه و خاستگاه اجتماعی جزو تفاله های متعفن و مزاحمی هستند که اسلام مترقی و مکتب انسان ساز اسلام طی قرون متمادی در این سرزمین پرورش داده و تربیت کرده است.

محمود احمدی نژاد

بچهء حلبی سازی روستایی و متولد زمین های خاک آلود حاشیه کویر در گرمسار که هرگز معلوم نشد در کجا درس خوانده، از کجا و چگونه مدرک دکترا دریافت کرده است. هیچ کس حتا به اندازهء یک صفحهء A4 نوشته و مطلبی که اندیشه های وی را نشان دهد نیافته است. کوتوله و سیاه سوختهء گشنگی کشیده و بی ریشه و بی استخوان و بی اصل و نسب و بی پرنسیبی که بی گمان هیچ آموزگار و استادی به خود ندیده است.
تاریخ ایرانزمین هرگز مقام و مسئولی به پستی و بی کفایتی و پلشتی و حقارت وی بر خود ندیده بوده است. هم ملت ایران و هم دیگر مردم جهان، هرگز هیچ مقامی را به اندازهء احمدی نژاد مورد جک و تمسخر و استهزا و توهین و تحقیر و دشنام قرار نداده بوده اند.

احمدی نژاد از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مانند توله سگی وفادار، با سرسپردگی به مافیای روحانیت و شرکت در مراسم مداحی و چماقداری و اسید پاشی و گروگانگیری و زندانبانی و بازجویی و شکنجه و ترور و تیر خلاص زنی در نظام سفله پرور اسلامی، به عنوان مثلی زبانزد از بی همه چیزی و بی لیاقتی و فرومایگی به کارها و مسئولیت های مهم گماشته شد. نکبت های وجود او را در طی حداقل چهارسال گذشته همگان ملاحظه کرده اند و ساحت این صفحه را بیش از این به گنداب وجود وی آلوده نمی کنیم.

میرحسین موسوی

فسیل مفقودالاثری که دوباره از گورگریخته و با شال سبزی که همچون قلاده به نشان سپوختن تازیان مسلمان بیابانگرد بر اجدادش به گردن آویخته، بیش از همه قصد فریب همان پست ترین و دونمایه ترین اقشار اجتماعی را همت خود در خاکساری به پای مافیای روحانیت قرار داده است.
با نقاشی های بی ارزشش و هنرمند خواندن وی مگر بچه بسیجی های خل و چل را مرعوب کنند. وگرنه کیست که نداند هنر و نقاشی و تصویرگری در اسلام حرام است. همیشان در زمان تصدی صدراعظمی با چماق وزارت ارشاد و با سانسور و قلع و قمع نگارخانه ها و تالارها و نمایشگاه های نقاشی، یک ملت را از تاریخ تصویری خود بی خبر گذاشت. موسوی با نقش و سهم مؤثری که در انقلاب فرهنگی به عهده داشت، به مدت سه سال یک ملت را از آموختن و دانایی و دانش اندوزی محروم کرد.
موسوی دستش تا مرفق به خون جوانان میهن آلوده است. او به واسطهء مسئولیت مستقیمی که در کشتارها و قتل ها و اعدام های سالهای 60 تا 67 به عهده داشته مجرم است. او عضوی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده و در تمامی سرکوب ها، دزدی ها، قتل ها و جنایات حکومت سنگسار اسلامی شریک و مباشر بوده است.
موسوی نیز همچون بقیه نامزدها هیچ فکر و قصد و هدفی به جز حفظ نظام اسلامی در مخیله اش راه ندارد و او نیز تا آخرین قطرهء خون خود در راه این رژیم با مردم مبارزه خواهد کرد. چون عمیقاً می داند که در صورت یورش ایرانیان و برانداختن جمهوری اسلامی، احتمالاً چیزی هم از خونش باقی نخواهد ماند!

شیخ مهدی کروبی

این یکی که دیگر با تابلو جلو آمده. شیخ دغلباز اصلاحات، آخوندک اسلامفروش سفله، که وجودش به خودی خود توهین به کرامت انسان است. تصور کنید که این شیخک بیمقدار بر گوری در قبرستان چمباتمه زده و کتابی چرکین بدست گرفته و آیات عربی قرقره می کند و رهگذران سکه های خرد پیش پایش می افکنند. و نیز تصور کنید که وی در سازمان ملل متحد و در زیر کتیبهء حقوق بشر کوروش کبیر برای حضار فرهیخته آیه قران را سرلوحهء مزخرفات اسلامی اش قرار داده و به نمایندگی ِ ملتی کهنسال و فرزانه، زوزه های توحش اسلامی سر می دهد!
به راستی کدام تصویر برازنده اوست؟
شیخ مهدی کروبی نه قواد که عضوی از مافیای روحانیت معظم و معزز است و به کفتارهای بزرگی همچون مهدوی کنی و گیلانی فر و نوری همدانی و مکارم شیرازی نسب می برد. به حق که او برای اجرای حکم حکومتی رهبر پا به میدان نهاده است. اما چون فرد کودنی است، در بحبوحهء انتخابات و شمارش آرا، بدون تردید دوباره خوابش خواهد برد و یا اگر با هوشش بدانیم، خود را به خواب خواهد زد!

محسن(سبزعلی) رضایی

محسن رضایی در پیش از انقلاب اسلامی عضو گروهک اسلامی- تروریستی منصورون بود. این نوع گروهک های اسلامی در مقطعی از دههء چهل و پنجاه خورشیدی مانند قارچ توسط استعمارگران تولید شدند و در لبنان و فلسطین آموزش های تروریستی دیدند و در جهت بی ثبات ساختن حکومت های ملی و سکولار منطقه به خدمت گرفته شدند. رضایی بنا به تجربه اش در تشکیل سپاه پاسدارن نقش مؤثری ایفا کرد و سپس با بروز جنگ به جبهه ها رفت تا مخالفان حکومت اسلامی و بیشتر ارتشیان دلاور ایرانی را که به هدف دفاع از میهن با دشمن خارجی می جنگیدند از پشت با تیر بزند.
خون کودکان نابالغی که دسته دسته بر روی مین ها تکه پاره شدند به گردن محسن رضایی هاست. رضایی مسئول بیش از شش سال جنگ بیهوده است که با تجاوز به خاک عراق ادامه یافت و هزاران کشته و معلول به جای گذاشت.
دکتر محسن رضایی ... این را هم نگوییم که دیگر از شنیدن واژه دکتر همگان دچار تهوع می شوند.

***

هیچ شعبده بازی قادر نیست ایرانیان خردگرا را گرفتار روزمرگی ساخته و از ریشه های شر و تباهی غافل کند. با توهم گفتگوی توحش و تمدن، با مضحکهء اصلاحات و با سیرک انتخابات و کیسهء سیب زمینی و سهم نفت، شاید چند صباحی سفلگان و فرمایگان را بتوان سرگرم ساخت، اما به یقین ایرانپرستان و پرورش یافتگان فرهنگ اصیل ایران، ملعبهء دست و دهان اهریمن نخواهند شد.
در وجود هر فرد ایرانی اگر ذره ای منش ملی و غرور ملی و اگر بویی از فرهنگ اصیل ایران باقی مانده باشد و اگر هنوز خرده حرارتی از شعلهء آتش آتشکدها جانش، دلش و روانش را گرما ببخشد، هرگز به گرد این سفلگان بی مایه نمی گردد. تک تک سلول های ذهن و روان و وجود این فرومایگان تازی پرستِ گریخته از اعصار گور و تاریکی، انباشته است از فضولات و ترشحات و چرکآبه های حشرات و سرگین غلطان های بیابان های خشک و قفر عربستان ِ اسلام.

آنانی که مردم را به شرکت در شعبه بازی ولی فقیه تحریک و وسوسه می کنند، به راستی که دانش قوادی تدریس می کنند و درس پفیوزی می آموزند.
این چگونه مشی و شیوه و راه و روش و فکر و سیاستی است که همانان که در برابر رژیم پهلوی، در برابر رهبرانی ایرانی و میهن پرست، قیام مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیشان بود و از کشتن یک پاسبان بی تقصیر فروگزار نبودند، امروز در مقابل آخوندهای کینه توز، اشغالگر، آزادی ستیز و اژی زندگی، در برابر نفس پلیدی و تبه کاری سپر انداخته اند و اخته و آویزان، منتر و معطل و منفعل، مردم را به شرکت در نمایش انتخابات و شعبده و حقه بازی حاکمان اسلامی تشویق و ترغیب می کنند؟ ای اف بر شما باد!

ایرانیانی که چنین می پندارند نه فقط خردباخته، خودباخته و ازخود بیگانه اند، بلکه بی گمان به سندروم استکهلم دچارند. به گروگان گیران خویش تعلق خاطری عاطفی و بیمارگونه یافته اند. ایشان به کسانی که آنان را تاریخاً مورد تجاوز و سوء استفاده قرار داده، تحقیر و هتک حرمت و بی سیرت کرده، علاقه مند گشته و عشق می ورزند. شترگاوپلنگان ملی- مذهبی از نمونه های بالینی و آزمایشگاهی ِ و روانپریش این بیماریند. حتا با اندکی مسامحه می توان مدعی شد که ایرانیانی که به زیارت قبور امامان و امامزاده ها و تازیان متجاوز می روند به گونه ای دچار همین بیماریند. بیگانه پرستی و خودآزاری و لذت بردن از شکنجه و تحقیر خویش و علاقه به زندانبان از عوارض این بیماری است.

نویسنده:سیامک مهر
siamakmehr@yahoo.com

برگرفته از سایت ایران ب.ب.ب
http://www.iranbbb.org

---------------------------------------------------------

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

رفتن نیروهای پلیس به اشرف،

اقدام غیرقانونی و سرکوبگرانه در پاسخ به درخواست ملایان است

خانم رجوي در نامه به رييس جمهور آمريكا و دبيركل ملل متحد خواستار ممانعت از ورود پليس به اشرف شد.


به دنبال فراخوانهاي مجدد رژيم آخوندي براي «اجرايي كردن توافقهاي دو جانبه», صبح امروز نيروهاي پليس عراق بطور ناگهاني به كمپ اشرف، محل استقرار 3400تن اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران اپوزيسيون در عراق، رفتند. اين اقدام سركوبگرانه در حاليست كه نيروهاي ارتش عراق در حال حاضر حفاظت كمپ اشرف را به عهده دارند و هيچ نيازي به ورود نيروهاي پليس عراق نيست.

در روزهاي گذشته احمدي نژاد، رئيس جمهور ملايان، و جليلي دبير شوراي عالي امنيت آنها، دولت عراق را علنا براي سركوب اپوزيسيون ايراني در عراق تحت فشار گذاشتند. همزمان با اوج گرفتن اعتراضات اجتماعي در ايران, خامنه اي در آستانه نمايش انتخابات رياست جمهوري و براي انتصاب مجدد احمدي نژاد به اين سمت، خود را قوياً نيازمند سركوب اپوزيسيون مي يابند.

اين يك اقدام فوق العاده خطرناك است كه مي تواند زمينه ساز يك فاجعه انساني در اشرف باشد، چيزي كه رژيم آخوندي از مدتها پيش براي آن طراحي كرده است. ورود ناگهاني پليس به اشرف دقيقا نقض تعهد دولت عراق به آمريكا مبني بر احترام به حقوق ساكنان اشرف است.خانم مريم رجوي، رييس جمهور برگزيده مقاومت ايران، صبح امروز طي نامه هاي جداگانه اي به پرزيدنت اوباما و دبيركل بانكي مون, با تاكيد بر اينكه دولت عراق تاكنون به هيچيك از حقوق بنيادين ساكنان كمپ اشرف اذعان نكرده است, خواستار مداخله بلادرنگ به منظور ممانعت از ورود نيروهاي پليس عراق به داخل اشرف، كه مقدمة يك فاجعه انساني مطلوب ملايان حاكم بر ايران است، شد.

در 24آوريل، پارلمان اروپا با تصويب قطعنامه «وضعيت انساني ساكنان كمپ اشرف» از نخست وزير عراق مصرانه خواست تا «تضمين كند كه هيچ اقدامي توسط مقامات عراقي صورت نگيرد كه حقوق بشر ساكنان قرارگاه اشرف را نقض كند و همچنين مقاصد دولت را نسبت به آنان روشن سازد. از مقامات عراقي ميخواهد كه از جان و تماميت فيزيكي و رواني ساكنان قرارگاه اشرف حفاظت كند و با آنها طبق تعهدات تحت كنوانسيونهاي ژنو رفتار كند...»

قطعنامه پارلمان اروپا همچنين «از دولت عراق مي خواهد كه به بلوكه كردن قرارگاه خاتمه دهد و موقعيت قانوني ساكنان قرارگاه اشرف را كه «افراد حفاظت شده» تحت كنوانسيونهاي ژنو مي باشند، محترم شمارد».

خانم رجوي در نامه هاي خود با استناد به نامه هاي كميته بين المللي دفاع از عدالت در برگيرنده 2000پارلمانتر در اروپا و آمريكا و كميته بين المللي حقوقدانان در دفاع از اشرف در برگيرنده 8500حقوقدان در اروپا و آمريكا, تاكيد كرد چنانچه دولت عراق از التزام به قطعنامه پارلمان اروپا و اجراي آن سر باز زده و به نقض حقوق ساكنان اشرف ادامه دهد, تنها راه، مراجعه به سازمان ملل و بر قراري تضمينهاي بين المللي و بر عهده گرفتن حفاظت اشرف مستقيما از سوي نيروهاي آمريكايي است.

دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران

7خرداد 1388(28مه 2009)


------------------------------------------

اشک تو چاره ساز غم کهنه ی تو نیست

(پیش کش به اهالی سرفراز و تسلیم ناپذیر شهر اشرف)

جمشید پیمان

فـرگـردِ خـیـزش اسـت ، بــتـازان در ایـن مـیـان
فـصـل حـضـور تـسـت ، مـشــو از نـظـر نـهــان

بــر قــولِ شـیـخ نـاکـس و بـد عـهـد دل مـبـنـد
کــز ایــن مــعــامــلــت نـرسـد بـرتـو جــز زیـان

ایــن گــرگِ بـــدنــهـــادِ درون تــیـــره را چـــــرا
کــردی بـه مـیـهـن از هم گسستـه ، پـاسـبـان

دیــدی چـــه رفــت بر تـــو و بـر سـرزمـیـن تـو
زیــن شــیـــخ بــد دل و بــد کــار و بــدزبــــان؟

اشـکِ تـو چـاره ساز غـم کـهـنـه ی تـو نیسـت
بــاری ، بــخـنـد و چـهــره ی امّــیــد کـن عـیـان

از شــب مــتــرس و پــای بــنــه در مـسیـر روز
پــیــغــام صـبـح مـی دهــدت مــهــر آسـمــان

شـهـری سـت درخـیـالِ تو ، شـهـری بــرابــرت
بــگـذر ازآن خـیـال و مـکـن انـدر ایــن ، گــمــان

شــهــر بــرابــرت ، شــــرفِ روزگــار تـــســـت
ایـن اشــرف اســت و شـوکـتِ مـا را بود نشان

ایـن اشـــرف اســت دردلِ آزادِگــان بـه جــوش
ایــن اشــرف اســت در رگِ ایــــرانـــیـــان دوان

ایــن اشــرف است چـنـیـن ســبــز و سـرفــراز
گــل کـــرده در بــهــار و گـــذر کــرده از خـــزان

چــون کـــوه اسـتـوار و چو دریـا ، همه خـروش
کـشتی، همـه زجــان و زخــون کـــرده بـادبــان

شهری ست مردمش همه صــدق و همه وفــا
شهری ست مردمش همه سرسبز و دل جوان

نــه دلـقـشـان زخدعــه ، نــه دســتــار از ریــــا
تــن پــوشـشـان زعشـق و زنور است طیلسان

گـــردآفـــریــد و آرش و ســتّـار و کـــاوه انــــــد
انــدر مـصــافِ خــصـم ، کـمـان کـرده درکـمـان

اســتــاده همچو کــوه و خـروشنـده چون خــزر
در پـیـش خـصـم صـخــره و بــر دوست پرنـیـان

دشـمـن زنـامـشان ، هـمـه در رنـج و در عـذاب
یـــاران زکـارشان ، هـمه شــادان و گــل دهـان

بـا رزمـشـان دوبــاره مـیـهـنـم آزاد مـی شـــود
از ایــن گـــروهِ هــــرزه ی بــد کــار و اهــرمــان

تـنـهــا نـه مـــیـــهـن در بــنـــد و زخـــمـــی ام
گـــردد رهـــا ، کــه خــلــق بـلا دیـده ی جـهان

--------------------------------------------------------------------

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

جانوران و نمایش انتخابات ریاست جمهوری!

جانورانی که با گذشت سه دهه از حاکمیت نکبت بار رژیم اشغالگر و ضدایرانی جمهوری اسلامی همچنان در نمایش انتخابات ریاست جمهوری این رژیم سراپا وابسته و انگلیس ساخته شرکت می کنند،در اساس بر سه دسته اند:

گرگ ها،

گوسفندها،

و الاغ هایی که بگونه ای حیرت آور گمان می کنند از این گرگ ها و گوسفندها باهوش ترند...

علی اکبر رشیدی

--------------------------------------------------

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

بـنـگر دمـی در آیـنـه یِ تـو بـه تـوی خویش

جمشید پیمان

در دیــگران مـجـوی نـشـانـی ز رویِ خویش
بـنـگر دمـی در آیـنـه یِ تـو بـه تـویِ خویش

بنشسته ای به راه بـادیه تا منجی ات رسـد
ناگشته ای ملول ازین جست و جویِ خویش

حـرفِ پــدر نــخـوانـده و راهــش نــرفـته ای
بـیگانـه را گزیدی و خوانـدی عـمـویِ خویش

ای هـمـنشین و هـمـدم سـیـمـرغ سـرفـراز
دل خــوش مـکن به پـرّ سیـاهِ عدویِ خویش

ارونـــدِ بــی کـنــار و تــو و آبِ خــوش گــوار
پـر می کنی زجویِ حقارت ، سبـویِ خویش

پــــرورده در دروغ دل شــیــخ حــیــلــه کـار
در او مـــجــوی ذرّه ای از آرزویِ خـــویـــش

با این گجسته گان چو شوی هم عنان به راه
پـل بـستـه ای که بـگذری از آبِ رویِ خویش*

شهر شــرف کجاست؟ نـپـرسیـدیـش نشان
خو کرده ای بـه مــزبــلـه دارانِ کویِ خویش

مــهــر خـجـستـه فــال فــراخـوانــدت به راه
با ظلـمـتِ شبـانه مـکن گفت و گویِ خویش

دسـتـی برآر و گـام بـنـه در طـریـق عـشـق
تــا آبِ رفـتــه را بـکـشـانی بـه جویِ خویش

* صائب تبریزی گفته است :
دست طلب چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آب روی خویش

-------------------------------------------------

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

بختک سبز!

طرح: علی اکبر رشیدی
-------------------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه




رادیو بی بی سی


و اهدا ی عضو بدن از سوی ایرانیان!



بی بی سی: آیا حاضرید عضوی از بدن خود را اهدا کنید؟
ــ بستگی دارد که اهدا کننده و گیرنده ی هدیه چه کسی باشد. تا آنجا که به مردان ایرانی مربوط می شود،باید گفت که همه ی مردان شریف و میهندوست ایرانی آمادگی کامل دارند که بهترین و حساس ترین عضو بدن خود را ـ که بی نیاز از هرگونه توصیفی است و با تنازع بقا ارتباط مستقیم دارد ـ بپاس!!! پشتیبانی شرم آور و پیوسته ی دولت استعمارگر انگلستان از رژیم جنایتکار و دست نشانده ی آخوندی،برای استفاده ی موقت و رفع و رجوع امورات خویش به ملکه الیزابت اهدا کنند!
-----------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه



پیشکش به خواهرم دلارا
عرو ج



طرح:علی اکبر رشیدی

___________________________________


ایرانیان،رژیم آخوندی و خواهر و مادر باراک اوباما!




باراک اوباما،رییس جمهور آمریکا که آشکارا می کوشد تا در دشمنی با مردم ایران و تبانی با آخوندهای معمم و مکلای خمینی صفت پا جای پای جیمی کارتر و بیل کلینتون بگذارد،در جریان بده و بستان های ضدایرانی و ننگینی که با گردانندگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی آغاز کرده است،مدام می کوشد این دروغ بزرگ را جا بیندازد که گویا رژیم جمهوری اسلامی و سران تبهکار آن که دشمنی دیرینه با ایران و ایرانی دارند،نماینده ی منافع ملی ایران بوده و این جنایتکاران و مردم ایران یک روح در دو کالبدند!


در همین راستا بود که باراک اوباما در پیام نوروزی اش برای سران رژیم آخوندی ـ که پیامی بس ننگین و سراپا تملق و چاپلوسی برای آخوندهای معمم و مکلای خمینی صفت بود ـ از شناسایی حق و جایگاه مشروع!!! رژیم آخوندی در پهنه ی جهانی سخن گفته و حتی بخود اجازه داد این گستاخی را در حق مردم ایران روا دارد که از آنان با عنوان موهوم و چندش آور "مردم جمهوری اسلامی"!!! نام ببرد!!!


بدنبال او،البرادعی،یارغار رژیم آخوندی و هم کیش و همریش سران جنایتکار رژیم آخوندی نیز ترهاتی از همین دست بهم بافته و سران رژیم آخوندی و مردم زجرکشیده ی ایران را در یک ردیف که گویا از منافعی همسان و مشترک برخوردارند،معرفی کرد!!!


مطلب بیش از آن روشن است که نیاز به توضیح و تجزیه و تحلیل ویژه داشته باشد: هم باراک اوباما،هم البرادعی، و هم دیگر دلقکان سیاسی در پهنه ی سیاست بین المللی نیک می دانند که حساب ملت ،تمدن و فرهنگ ایران از حساب سران و گردانندگان رژیم اشغالگر و ضدایرانی جمهوری اسلامی و کیش اهریمنی آنان جداست.


امثال باراک اوباما و البرادعی بخوبی می دانند که ملت بزرگ ایران،بمانند ملتی برخوردار از تمدن و فرهنگی بس کهن و غنی، از نخستین روز برپایی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی به پیکار با آن برخاسته و بی تردید تا روز آزادی میهن باستانی خویش از یوغ بندگی و اسارت آخوندی از پای نخواهد نشست.


ما ایرانیان عمیقا براین باوریم که این روزهای تیره و دشوار برای ما و میهن ما سرانجام سپری خواهند شد و با برچیده شدن بساط اهریمنی رژیم اسلامی ،ایران زمین،این زادگاه پاک میترا و اشوزرتشت شکوه و بزرگی پیشین خویش را بازخواهدیافت.


چرخ بازیگر بازیچه های بسیار دارد:


زمانی ما ایرانیان بر نیمی از جهان فرمان می راندیم و پیام آور خرد، راستی و داد در سراسر جهان بودیم.


امروز اما نابخردانی همچون باراک اوباما و روسا و مشاورانش بر جهان فرمان می رانند و سرخوش ومست از قدرت جهانی خویش با اشغالگران سرزمین ما نرد عشق و دوستی می بازند.


آری!فعلا اوضاع بدینگونه است و کار چندانی هم نمی توان کرد،جز ادامه ی پایداری در برابر دشمن و ایستادگی بر سر آرمان و آیین انسانی و نیاکانی خویش!


اما آنگاه که ما ایرانیان از بند رژیم اشغالگر آخوندی رها شویم و آزادی و بزرگی پیشین خویش را بازیابیم،بنوبه ی خود خواهر و مادر باراک اوباما و همپالگی های او را که اینچنین ناجوانمردانه و رذیلانه ملت بزرگ ایران و سران جنایتکار و حقیر رژیم آخوندی را در یک ردیف قرار داده و همسان معرفی می کنند،یکی خواهیم کرد...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پرسش های بی بی سی،



پاسخ های ایرانی!




بی بی سی: آخرین باری که کار خیر کردید،چه زمانی بود؟


ــ دقایقی پیش،هنگامی که با خواندن اخبار و گزارشات یکسویه ی رادیو و تلویزیون شما بسود رژیم جنایتکار آخوندی در دلم گفتم :ننگ بر انگلیس و آخوندهای فراماسون و انگلیسی تبار!


بی بی سی: شما چقدر می خندید؟


ــ از برکت سر توطئه های پیوسته ی دولت انگلیس علیه ایران و ایرانی و پشتیبانی همه سویه ی شما از رژیم انگیسی آخوندی، سی سال آزگار است که شادی و خنده از لبان ما ایرانی ها محو شده است!در عوض، شما انگلیسی ها بابت کلاه گشادی که زیر نام "انقلاب شکوهمند بهمن" در زمستان سیاه سال ۱۳۵۷ خورشیدی بر سر مردم ایران گذاشتید،سی سال آزگار است که به ریش ما ایرانی ها می خندید!


بی بی سی: رییس جمهوری ایده آل شما برای ایران کیست؟


ــ رییس جمهوری ایده آل ما برای ایران کسی است که وابسته به انگلیس نباشد،که آنهم در رژیم دست نشانده و انگلیسی آخوندی از محالات است!


بی بی سی: چقدر بر" ریخت و پاش" مسوولان نظارت دارید؟


ــ نظارت را که شما اربابان انگلیسی رژیم آخوندی دارید.ما ایرانیان تنها نشانه ها،آثار و پیامدهای فاجعه بار و ضدایرانی این ریخت و پاش ها را می بینیم و با گوشت و پوست خویش آن را لمس می کنیم!


بی بی سی:احساسات ضدهمجنسگرایی در جامعه شما چگونه است؟


ــ به اندازه ی احساسات ضدانگلیسی ما ایرانیان ریشه دار و قوی نیست!


بی بی سی: آیا سیاست خارجی موفق بدون دوستی با آمریکا ممکن است؟


ـ چنانچه منظورتان سیاست خارجی رژیم آخوندی دست نشاده ی انگلستان در ایران است،باید گفت سیاست خارجی موفق بدون دوستی با آمریکا ممکن است،بدون وابستگی به انگلیس، نه!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ولی وقیح و نظام بی آبروی جمهوری اسلامی!



علی گدا وافوری،ولی وقیح رژیم آخوندی روز دوشنبه از رای دهندگان خواست که در نمایش انتخابات ریاست جمهوری اسلامی «مانع از سر کار آمدن کسانی شوند که بخواهند در مقابل دشمنان تسلیم شده و آبروی نظام را ببرند.»

مردک حقه باز با این ترفند رسوا می خواهد چنین وانمود کند که نظام پلید جمهوری اسلامی اساسا از احترام و آبرویی هم در نزد ما ایرانیان برخوردار است!!!


حال آنکه این نظام اهریمنی و ضدانسانی بواسطه ی همزاد بودن و مترادف بودنش با مفاهیمی همچون تبهکاری،ویرانی،درنده خویی،دزدی،واپسگرایی،دزدی،تجاوز و دروغ سیستماتیک از همان آغاز بی اعتبار و بی آبرو بود.


نظام پلید جمهوری اسلامی از همان آغاز سمبل ترور، خشونت، جنایت،ستمگری و بی عدالتی بود.نظام خونریزی که سران و گردانندگانش هنوز از گرد راه نرسیده،کشتار جمعی ایرانیان را با اعدام وحشیانه ی دولتمردان و فرماندهان دلیرارتش شاهنشاهی آغاز کردند و سپس با وحشیگری و سبعیتی بی نظیر پیکرهای سوراخ سوراخ شده ی اعدام شدگان را در رسانه های همگانی به نمایش گذاشتند!


وانگهی،این نظام ضدانسانی و ضدایرانی حتی پیش از استقرار در میهن ما نیز بی آبرو بود.دستکم از آن هنگام که شاگردان و مزدوران خمینی خون آشام با خونسردی و بیرحمی ویژه ی آدمکشان حرفه ای سینما رکس آبادان را به آتش کشیدند،صدها تن از هم میهنان بیگناه ما را در آتش کین و نفرت هزاران ساله ی خویش و کیش اهریمنی خویش از ایران و ایرانی سوزاندند و سپس با بی شرمی این جنایت سهمناک تاریخی را به رژیم پیشین نسبت دادند!


علی گدا وافوری و اعوان و انصار جنایت پیشه ی او در باندهای موسوم به "اقتدارگرا" و "اصلاح طلب" که این روزها برای تداوم بخشیدن به حیات ننگین رژیم دست نشانده ی انگلستان در ایران بر طبل میان تهی و پوسیده ی نمایش انتخابات ریاست جمهوری می کوبند، بهتر از هرکسی می دانند که این رژیم وابسته و این نظام اهریمنی اساسا آبرویی ندارند که کسی بخواهد آنرا ببرد!


آنچه می بایستی برود و قطعا نیز خواهد رفت،نه آبروی موهوم و ساختگی نظام و رژیم بی آبرو و سران بی چشم و روی جمهوری اسلامی،بلکه نظام اهریمنی و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در تمامیت آنست.


مردم ایران دیریست که منتظرند مرده شور این رژیم و نظام لعنتی و گردانندگان و مزدورانش را ببرد و یکبار برای همیشه شر این شیاطین خمینی صفت را از سر ایران و ایرانی کم کند!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه


قتل دل آرا و زخمهای دل ما

کاظم مصطفوی


كساني كه دستي بر قلم دارند مي دانند يكي از حساس ترين كارهاي نويسندگان انتخاب نام، براي شعر، قصه و نوشته شان است. نويسنده اغلب به اندازه خود نوشته روي نام آن سنجش مي كند.
من هم به دلايل مختلف نام نوشته هايم را چندين بار عوض كرده ام. برخي اوقات هم احساس كرده ام كه با يك تير به هدف زده ام. اما در مورد قضيه اعدام دل آرا دارابي با نوع جديدي از «مشكل نام» برخورد داشتم. هرچه بالا و پايين كردم نتوانستم از ميان چند عنوان يكي را انتخاب كنم. شما بخوانيد و خودتان انتخاب كنيد كه نام مطلب چه باشد؟
روز 11ارديبهشت دل آرا را به دار آويختند. فكر نمي كنم كم باشند كساني كه از شنيدن خبر به معناي واقعي شوكه نشده باشند.من به شخصه احساس كردم دخترم را از دست دادم. هرچه فكر مي كنم، به لحاظ فردي، حتي تصور اين كه دل آرا را از دست داده باشم مشكل است.
مي شود او را از زمره «نسل پرپر»شده اي دانست قرباني حاكميت آخوندها. او مي توانست نقاشي با احساس و شاعري دل سوخته باشد. اما با رؤياهايي برباد از پشت ميله هاي زندان براي نمايشگاه نقاشيهايش نوشت: «من از خدا چيزهای زيادی خواسته بودم. از بچگی دوست داشتم نقاش و شاعر معروفی شوم. هميشه دوست داشتم نمايشگاهی از نقاشیهايم بگذارم و از هنرمندان دعوت کنم تا آثارم را ببينند. آرزو داشتم کتاب شعرم منتشر شود. حالا در زندان هستم و آرزوهايم بيرون از زندان يکی‌يکی دارد برآورده می‌شود» او مي توانست نقاشي باشد كه با هرتكه رنگي بر بوم نقاشي اش رها و رهاتر مي شد. در حالي كه در كارت نمايشگاهش خود را «زنداني رنگها» ناميد و نوشت: «زندانی رنگها می‌دانيد يعنی چه؟ يعنی "من" من که از چهار سالگی زندگی‌ام را با رنگها تقسيم کرده بودم، در آستانه ۱۷ سالگی آنها را گم کردم. سرخ کبود را به جای لاجورد گرفتم و جای آسمانی، خاکستری پاشيدم. من رنگها را گم کردم و اينک تنها چهره‌ای که هر روز در برابرم ديده می‌گشايد، ديوار است. من دل آرا دارابی ۲۰ ساله، متهم به قتل، محکوم به اعدام، سه سال است که با رنگها و فرمها و واژه‌ها از خودم دفاع می‌کنم. اين نقاشیها سوگندی است به جرمی ناکرده. تا مگر رنگها مرا به زندگی بازم گردانند. از پشت ديوارها به شما که به ديدن نقاشیهايم آمده‌ايد سلام و خير مقدم می‌گويم»
اما اين سلام ديري نمي پايد. در ساعت 7صبح 11ارديبهشت تلفن مادر زنگ مي زند و دل آرا آخرين جملات خود را در حالي مي گويد كه طناب دار در جلو چشمانش به رقص مرگ مشغول است. مرگ در اين لحظه واقعيت تلخ خود را تحميل مي كند. دختر جوان ما اكنون شوكه شده است «مادر من را مي خواهند اعدام کنند. من طناب دار را مي بينم. مادر من را نجات بديد. مي خواهم با پدرم صحبت کنم ». و التماس كنان پدر را، كه خود به دژخيمان تحويلش داده بود، به كمك مي طلبد :«من مي خواهم شما را ببينم. تو را به خدا من را نجات بدهيد».
مي شود بر معصوميتش اشك ريخت. مي شود تصور كرد كه صدها مثل او را، همين الان كه ما مشغول وراجي هستيم، دارند خريد و فروش مي كنند. در خانه هاي عفاف در چنگ سردار زارعي ها هستند و يا گير آخوند گلستاني افتاده اند. مي شود او را عصيان زده ديد و مي شود در عصيان او يك بغض ديد. همان بغضي كه حالا گلوي ما را گرفته است و امان نمي دهد كلمه اي روي كاغذ بيايد و وقتي آمد دلش مي خواهد نام نوشته را بگذارد: «دل آرا، دخترم كه رفت...».
اما جنايت اندوهبارتر از اين حرفهاست. هرچند كه طي اين ساليان نكبتي حاكميت آخوندها با انواع و اقسام قتلها مواجه بوده ايم. هربار هم اين احساس را داشته ايم كه اين يكي جديد است. انگاري ديگر هيچ قتلي تازگي نخواهد داشت. طوري آمخته شده ايم كه انگاري هر قتل تكرار قبلي خود است. و اما شگفتا كه هربار در مي يابيم هر قتل پرده اي جديد است از يك جنايت مكتوم. جنايتي به نام ارتجاع مذهبي. يعني كه فراموش مي كنيم نفس «رژيم آخوندي» يعني جنايت و قتل. با بوسه بر خاكپاي تمام مادران و معذرت خواهي از تعبيري كه ناگزير به كار مي برم تصريح كنم ولايت فقيه، مادر همه قاتلان و شكنجه گران است. تخم و تركه اش هم همه از بالا تا پايين دستشان تا مرفق در خون بيگناهان و با گناهان آلوده است. در جلو اين صحنه، «مقتولان» ، هريك به قول حافظ «بي جرم و بي جنايت» به خاك نيفتاده اند. اين قاتلان هستند كه سر و مر و گنده، عمامه برسر و يا ريش بر صورت، در مهلكه حاضرند. يا حكم صادر مي كنند و يا با خوش رقصي به بازار گرمي مشغولند. در وهله اول بايد تا بن استخوان باور داشت كه همه آخوندهاي در قدرت قاتل اند. و همه اذناب آنها، كه همان تخم و تركه هاي شياطين هستند، دست در خون اين مردم دارند.
با اين حساب دومين تيتر مقاله من در مورد قتل دل آرا «قاتلان و نه مقتولان» است. براي شناخت قاتلان لازم نيست راه دوري برويم. مادر دل آرا گفته است پس از آخرين حرفهاي دل آرا از پشت تلفن يك نفر«يک نفر گوشي تلفن را از دلارا مي گيرد و مي گويد: ما به راحتي فرزند شما را مي کشيم و تو هيچ کاري نمي تواني انجام دهي» اين چهرة بي پرده و نقاب قاتلان است. اركستر بزرگ مرگ حتي در آخرين لحظات يك محكوم دست از اجراي سمفوني شقاوت و بيرحمي برنمي دارد. صداي زنگ دار جلاد در گوش من و شما پژواكي ابدي مي يابد. تا آن زمان كه نامي از انسان و ضد انسان وجود دارد. هيچ فرقي بين اين جلاد بيرحم با آن معاون وزارت خارجه نيست كه در توجيه جنايت مي بافد: «ما راجع به حقوق بشر بحث خودمون رو داريم. ما به صورت جدي مشكل داريم با غرب بر سر دموكراسي و حقوق بشر ... ما در موضوع آزادي بيان ما حتي در موضوعي مثل اعدام مشكل بسياربسيار جدي داريم با گفتمان موجود در غرب.... ما مي گيم اين جا مباني فرهنگي ما فرق مي كند… خيلي خوب، تيرباران،شما معتقديد اعدام مثلاً بد هست. الان وارد بحث حقوقي و مباني نمي شويم. چه فرقي ست ميان تيرباران و بمباران. بمباران كه اعدام دستجمعي تر از تيرباران هست. … بالاي 18 سال و زير 18 سال بدون محاكمه بمباران مي شوند. خب اين چه جوري ممكن است. امسال عفو بين الملل مي گويد كه مجموع معدومين 3هزار تاست. در حالي كه مجموع افرادي كه با گلوله باران كشته مي شوند بالاي 100هزار تاست. چرا سه هزار تا بالاتر از صد هزار تاست. چرا خوني كه با تيرباران ريخته مي شود بد هست، ولي خوني كه با گلوله باران ريخته مي شود بد نيست. اينها يك بحثهاي جدي حقوق بشريست (از افاضات حسن قشقاوي ـ تلويزيون شبكه خبر19 ارديبهشت88) و هردو اينها كوچكترين اختلافي با مردي بي قلب ندارند وقتي كه بر كرسي رياست قوة قضاييه تكيه مي زند و نامه پدري دردمند را مي خواند كه: «شش سال است که در کابوس مرگ و زندگي دخترم زندگي مي کنم؛ دختري هنرمند که با سختي زياد او را بزرگ کردم و تحويل جامعه دادم. دل آرا دختري نقاش و هنرمند است، با روحيه يي بسيار لطيف که اگر تحت مشاوره قرار گيرد مشخص مي شود او نمي تواند حتي به يک حيوان آسيب برساند چه رسد به يک انسان. جناب آقاي شاهرودي، در عذاب اعدام يک دختر 23ساله زندگي کردن کار بسيار دشواري است. هيچ کس نمي تواند اين لحظات دردناک را که من شش سال تحمل کردم، تحمل کند». اما حاج آقا كاري به اين كارها ندارد. باد گلويش را در مي كند و پاي حكم را مهر تأييد مي زند. بي آن كه نيازي باشد وكيل محكوم حضوري داشته باشد و بي آن كه نيازي باشد مادر دل آرا آخرين بوسه را بر گونه هاي متشنج دخترش بزند. حاج آقا مأموراني دارد كه حتي در آخرين لحظات هم قساوت را با تمام قوا پيگيري مي كنند و شارلاتهايي را در خدمت دارد كه كه ساليان متمادي است درس توجيه قساوت را آموخته اند. فرقي نمي كند. مي توان تصورش را كرد كه بعد از ظهر حاج آقا خدمت ولي فقيه مي رسد و خاطر مبارك را از هر بابت آسوده مي كند.
مي شود در اين قضيه به طور خاص به اين پرداخت و براساس استدلالات حقوقي هم ثابت كرد كه دل آرا اصلا قاتل نبود.وكيلش گفته ضربات وارده بر مقتول با دست راست وارد شده در حالي كه دل آرا راست دست بوده است. و از اين قبيل استدلالات... مي شود پرونده خواني او را ادامه داد و نتايجي گرفت كه زياد به كار ما نمي خورد. اما در هرصورت آخر سر به اين نتيجه مي رسيم كه به معناي واقعي دل آرا قاتل نبوده است. يقين من بر قاتل نبودن دل آرا متكي بر اين قبيل استدلالات حقوقي نيست. با شاهد ديگري به اين قطعيت رسيده ام.برخي از اظهارات دل آرا را در جلسه محاكمه اش مرور كنيم: «من و آن پسر با هم دوست بوديم. او هميشه به من ابراز علاقه مي کرد و مي گفت مرا دوست دارد ... روز حادثه من و او به خانه مهين رفتيم. وقتي من براي آوردن چاي وارد آشپزخانه شدم، صداي فريادي شنيدم. يک دفعه ديدم پسر جوان با چوب به سر مهين کوبيده و او را خون آلود کرده است. بعد هم از من چاقو گرفت و با چند ضربه چاقو او را کشت...من به شدت ترسيده بودم. بدون اين که وسايلم را بردارم از خانه خارج شدم... وقتي پدرم به خانه آمد بدون اين که اجازه دهد من حرفي بزنم مرا به پليس تحويل داد. من که سرخورده و تنها بودم تحت تاثير حرفهاي پسر مورد علاقه ام قرار گرفتم. او به من گفت تو قتل را گردن بگير چون کمتر از 18 سال داري اعدام نمي شوي. من که از سوي خانواده ام هم طرد شده بودم به قتل اعتراف کردم اما اين اعترافات واقعيت نداشت». من در اين اظهارات به اندازه كافي صداقت مي بينم كه يقين كنم دل آرا دروغ نمي گويد. به راستي او قاتل نيست. مي پرسيد چرا؟ مي گويم پايداري در عشق بالاترين نشانه صداقت است. دل آرا «سرخورده» است و احساس «طرد شدگي» از طرف خانواده اش را دارد با وجود اين به عشق خود نسبت به «اميرحسين ستوده» پايدار مي ماند. معناي اين كلام را مي فهميم؟ پس نتيجه بگيريم كه قاتل همان پدر دل آرا است كه او را كت بسته به دژخيمان تحويل داد و يا دوست او است كه قتل را به گردن دل آرا انداخت. اين جا مي توان نام سومين نام مقاله را برگزيد. قاتل كيست؟
اندكي درنگ در قضيه امير حسين كنيم. او قتل را انجام داد ولي صدايش در نيامد تا اين كه دل آرا را اعدام كردند. راستي عاشق كيست؟ و راستي چه كسي صداقت داشت؟ من مي گويم اگر امير حسين به راستي عاشق بود، ولو اين كه قتل را هم انجام نداده باشد، قتل را به گردن مي گرفت تا محبوب را نجات دهد. اما اي تف بر فرهنگ مردسالاري كه «نامرد پرور» است. زن را هميشه قرباني جنايت مي كند و خود «نامردانه» در مي رود. شما هم حتماً آن جمله معروف از نمي دانم كدام گردن كلفت را شنيده ايد كه پشت هرجنايتي يك زني خوابيده؟ راستي پشت جنايت قتل دل آرا چه نامردي خوابيده است؟ رسم فتوت و حداقل جوانمردي در اين قضيه چه بود؟ اين قصه سر دراز دارد. تعارف را كنار بگذاريم. قاتل هركه بوده دل آرا نبوده و قتل او باعث شرم ما مردان است. مرداني كه به خاطر تن دادن به فرهنگ مرد سالاري نه از احساس و نه از شرافت بويي نبرده ايم. هرچه هست ترس و جبن و ذلت است. فرهنگ مرد سالار مرد را در دوزخي ابدي حقير مي كند. كما اين كه «امير حسين» تا ابد زنداني اين دوزخ خواهد بود. چرا كه ديگر حق ندارد از «عشق» سخن بگويد. اين دل آرا بود كه از عشق گفت...
اما هنوز مشكل من با نام مقاله ام در قتل دل آرا به پايان نرسيده است. ادامه دهيم:
چند روز قبل از به دار آويختن دل آرا نامه اي از سوي فرزندان مقتول منتشر شد. نامه اي بود غير طبيعي و از نظر من بسيار حساب شده و مشكوك. صاحبان خون ابتدا خود را «از قشر تحصيلکرده و خود از علاقه مندان مطبوعات و فعاليتهاي حقوق بشري» معرفي كرده بودند. آنها در نامه خود از «جامعه روزنامه نگاري و برخي فعالان حقوق بشري» گله وشكوه داشتند كه برزخمشان نمك پاشيده اند.و «دردناک تر از مرگ مادرمان رفتاري است که شما رسانه ها و بعضي از فعالان حقوق بشر و خانواده دل آرا و به خصوص تاکيد مي کنم به خصوص وکيل دل آرا (عبدالصمد خرمشاهي) پيش گرفته ايد» خواننده بي اختيار از خود مي پرسد كه مگر چه رفتاري از طرف «روزنامه نگاران و برخي فعالان حقوق بشر» انجام شده كه نمكي شده بر زخم نويسندگان؟ تمام حرف كساني كه به دفاع از دل آرا برخاسته بودند اين بود كه او را اعدام نكنيد! همين و بس! اين نمك پاشي بر زخم است؟ اما در ادامه نامه دم خروسهايي بيرون زده مي شود كه به ميزان زيادي بو مي دهد. نوشته اند: «ما به قانون کشور خودمان احترام مي گذاريم. قانون به گونه يي است که قاتل يا بايد اعدام شود يا با رضايت اولياي دم پس از حبس کوتاهي آزاد شود» و « اگر قوانين ما با عنايت به مذهب پوياي تشيع و اجتهاد جديد مراجع محترم ديني و شرع مقدس اسلام اجازه مي داد در صورت درخواست اولياي دم قاتل مجازات ديگري را تحمل کند بدون شک ما به اين راغب تر بوديم» نيازي به اين آرتيست بازيهاي ابلهانه نيست، «احترام به قوانين كشور» و «مذهب پوياي تشيع» و «اجتهاد مراجع محترم ديني» و «شرع مقدس اسلام» همه ياوه هايي است كه بعد حرف اصلي خود را بزنند: «حکمي که دهها قاضي تحصيلکرده با تحقيق و تفحص بعد از ورود تقريبي شش سال تعيين و تصويب کردند و به جست وجوي هر راهي براي بي گناهي قاتل دل آرا به بن بست رسيدند و طبق قوانين راي صادر کردند» يعني نه تنها تأييد قتل دل آرا كه شستن دست «دهها قاضي تحصيل كرده» كه البته ما، محض نمونه، يكي از آنها را مي شناسيم كه نامش قاضي حداد است. واقعيت اين است كه يك بسيج گسترده براي نجات دل آرا در سطح جهاني شكل گرفته بود و قاتلان و جلادان سخت در فشار بودند. يا بايد از حكم او كوتاه مي آمدند يا خود را در اين جنايت بي تقصير جلوه دهند. اين است كه وظيفه تطهير دژخيمان به دست صاحبان دم سپرده مي شود تا بنويسند: «اکنون که قضات محترم با صبر و درايت کامل و تحقيقات کافي که هيچ جاي شبهه يي باقي نگذاشتند حکم را صادر کرده» بعد هم رياكارانه خواهان «يك عذرخواهي بي مقدار» شوند و با كينه جويي ديوانه واري اضافه كنند: «متاسفانه در چند سال اخير پدر دل آرا و وکيل او با مقاصد خودخواهانه که بر مطلعان پوشيده نيست به نحوي عمل کرده اند که او فرشته بي گناهي است و مادر ما به دست عوامل غيبي به قتل رسيده و دستگاه قضايي آن قدر بيکار است که با کينه توزي به اين دختر و خانواده او مي نگرد و ما بايد سپاسگزار آنان باشيم، بلکه ما بايد از آنان اعاده حيثيت کنيم». اين جا ديگر نبايد ترديد كه نامه نوشته شده مستقيم يا با واسطه ساخته و پرداخته دستگاه آخوند شاهرودي است. و اين گونه سوء استفاده از «اوليا دم» فقط و فقط نمايشي است تهوع آور براي پوشاندن دست جنايتكاراني كه قاتلان اصلي در جنايتي به نام ارتجاع مذهبي هستند. فراموش نكنيم اين رژيم همان رژيمي است كه آگاهترين جوانان مبارز و مجاهد ميهن را با شعار مرگ برآمريكا به جوخه تيرباران مي بستند و درست در همان زمان كه با شيطان بزرگ «كيك و كلت» رد و بدل مي كردند قربانيان معصوم خود را در پرچم آمريكا پيچيده و دفن مي كردند. حالا متوجه جرم «روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر»ي كه مي خواستند «از يك مجرم فرشته» بسازند، شديد؟
نام اين مقاله را چه بگذاريم؟ «دامن زدن دجالگرانه به خونخواهي قبيلگي براي تطهير دست جنايتكاران اصلي» را مي پسنديد؟
اما اين نامه هرچند بسيار دجالگرانه نوشته و تنظيم شده است مبين يك واقعيت هم هست. نپذيرفتن مصلحتي قتل توسط دل آرا، براي بار دوم و به دار آويختن وي به خوبي اثبات كرد كه قاتل واقعا دل آرا نبوده است. بهترين سندي كه اثبات مي كند دل آرا قاتل نبود همين است كه پيشنهاد دجالگرانه حضرات را نپذيرفت. زيراكه اگر واقعا قاتل بود هيچ مشكلي نداشت كه بپذيرد و براساس خواست فرزندان مقتول طلب بخشش مي كرد و عفو مي شد. ولي دل آرا اين كار را نكرد. چرا؟ قاتلي كه اول اعتراف به قتل كرده است وقتي صاحبان دم كتبا و علنا مي نويسند اگر دوباره اعتراف كند او را خواهند بخشيد چرا اين بار زير بار نمي رود؟ غير از اين كه دل آرا يقين داشت اين ادعاي سخيف يك توطئه است تا راحت تر حلقه دار را برگردنش بيندازند؟ دل آرا زخم خيانت «اميرحسين» را داشت و سر خورده از كاري كه پدر كرده بود ديگر به كسي نمي توانست اعتماد كند.
و اين زخم عميق دل آرا است كه با خود برد و با كسي در ميان نگذاشت. اين زخم را بشناسيم. اين زخم نام يك مقاله نيست. نام يك نسل است در رماني كه بايد نوشتش. نسلي كه حرفها دارد و نگفته است. و ما آن را نشناخته و ننوشته ايم.
اما زخم دل ما چيست؟ زخم دل ما حسب المعمول از قاتلان نيست، كه حداكثر وظيفه شان را انجام داده اند. زخم دل ما از رياكاراني است كه لباس اصلاحات و اصلاح طلبي مي پوشند و مزورانه « از خانواده محترم مقتول» بزرگواري و گذشت طلب مي كنند اما در لفافه كلماتشان زهرآگين ترين خنجرهاي خيانت را دست به دست مي كنند. مقاله عباس عبدي را به نام «نگاهي به پرونده دل آرا از ديد خانواده مقتول» در سايت7تير خوانده ايد؟ نويسنده نيازي به معرفي مشروح ندارد. كافي است اشاره كنيم ايشان يك عنصر لو رفته و وارفتة اطلاعاتي است كه يكبار بر سكوي سخنگويي دانشجويان خط امامي به صحنه آمده و بار ديگر در اطلاعات نخست وزيري كنار دست سعيد حجاريان، همتاي شيطان صفت خود، مشغول خدمات ! بوده و بار ديگر در وزارت اطلاعات به كار پرداخته. بعد هم به هر دليل و مصلحتي (كه خودشان و ما بهتر مي دانيم) دستگير شده و با لباس زندان به صحنه آمده و با زبوني تمام به انواع و اقسام ارتباطاتش با شيطان بزرگ اعتراف كرده است. هم چنين در زمان قتل عام 30هزار زنداني سياسي مجاهد و مبارز در سال67 ايشان در قوه قضاييه رژيم معاون سياسي موسوي خوئينيها دادستان كل كشور بوده است. اينها را كه مي نويسيم محض معرفي ايشان نيست. به اين دليل تكرار مي كنيم كه بدانيم چنين عنصر بي مايه و بي پرنسيبي چگونه قتل دل آراي ما را بهانه قرار مي دهد تا بار ديگر خوشخدمتي خود را به «نظام» اهريمني ولايت فقيه نشان بدهد. رذالت اين دونان «اصلاح شده» آن اندازه است كه دريغ ندارند تا قتل يك دختر جوان كه جهاني را تكان داد را دستاويز خوشخدمتي خود قرار دهند.
اين عنصر ذليل و البته مدعي و وقيح در جريان قتل دل آرا به صحنه آمده است تا بار ديگر خنجر دژخيم را تيز كند. نوشته است: «با خواندن نامه با خواندن نامه فرزندان مرحوم مهين دارابي حقيقي كه پنج سال پيش كشته شد ، مسايل سياسي را موقتاً كنار گذاشتم تا به يكي از موضوعات مهم ديگر جامعه بپردازم» بعد با سر هم كردن انبوهي روضه خواني و لاطائلات از قبيل: «مهمترين ركن اخلاقي كه همه ما بايد به آن ملتزم باشيم» و «اگر چيزي را بر خود نمي‌پسنديم بر ديگران هم نپسنديم» و «جنايت دو طرف دارد كه بايد از زاويه هر دو طرف به موضوع نگريست» خطاب به ما و همه كساني كه در كابوس قتل دل آرا هستيم مي نويسد : «كساني كه خواهان گذشت اين خانواده هستند، بايد توجه كنند كه گذشت بايد همراه با تقاضاي محكوم و توبه باشد، اگر واقعاً محكوم معتقد است كه او قاتل نيست، ارزش آن را دارد كه تا پاي جان هم بايستد» فرومايگي را ملاحظه مي كنيد؟ از جان ديگران مايه گذاشتن را ملاحظه مي كنيد؟ حالا كه دل آرا تا پاي جان ايستاد اين بي شرمان چه مي گويند؟ عبدي همان كاري را مي كند كه آخوند شاهرودي با خانواده مقتول كرد. همان توطئه آخوندي اين بار از زبان يك اصلاح طلب فرومايه جاري مي شود كه: «دادگاه وي را قاتل دانسته است و اين دادگاهها هم سياسي نيست كه درباره استقلال قضات آن تشكيك نمود، دادگاههاي كيفري بويژه در زمينه قتل، بسيار دقيق رسيدگي مي‌كنند و پنج قاضي در دادگاه بدوي و چند قاضي ديوان با حساسيت و دقت موارد را مطالعه مي‌كند بويژه در پرونده‌هايي كه در افكار عمومي هم مطرح شود اين حساسيت بيشتر مشهود است» الحق كه اين چنين رذيلانه به توجيه كار قاتلان پرداختن، فرومايگي مافوق تصوري طلب مي كند. و اصلاح طلبان قلابي ما چنين اند. به همين سادگي اين گونه دشنه جلاد را تيز مي كنند. مگر در سال67 هنگامي كه 30هزار زنداني سياسي ما را به دار مي زدند امثال اين آقايان چه كار مي كردند؟ مشاوره سياسي به دادستان وقت مي دادند تا بيشتر و بي سر و صدا تر بكشند و به دار آويزند. حالا هم در آرامش كامل، كينه توزي ناموجه و ناجوانمردانه فرزندان مقتول را، كه توسط شاهرودي به خدمت گرفته شده، دامن مي زنند و مي نويسند: «علي‌رغم آن كه خودم موافقتي با كينه‌جويي ندارم، اما هر چه فكر كردم به اين نتيجه نرسيدم كه اگر چنين رويدادي براي من رخ مي‌داد چگونه حاضر مي‌شدم كه در غياب پوزش و عذرخواهي جدي و نيز حداقلي از مجازات زندان، و از آن مهمتر چهره‌سازي و يا حتي مظلوم‌نمايي رسانه‌ها اعلان رضايت كنم» و راستي اسم اين مقاله را چه بگذاريم. من اسمش را مي گذارم «قتل دل آرا آزمايش سرافكندگي اصلاح طلبان»

نوشته ی :کاظم مصطفوی
---------------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

شگرد تازه ی آخوندها
برای رونق بخشیدن به نمایش انتخابات ریاست جمهوری!

سرکردگان دغل پیشه و جنایتکار باند موسوم به اصلاح طلب در چارچوب توافق و هماهنگی با گردانندگان خونخوار باند موسوم به اقتدارگرا در رژیم دست نشانده و اشغالگر آخوندی،و نیز متحدان و مزدوران و همدستان و دم و دنبالچه های رنگارنگ آنان در صفوف اپوزیسیون در هراس از تحریم گسترده و سراسری نمایش رسوای انتخابات ریاست جمهوری از سوی مردم ستمدیده و بجان آمده ی ایران اینبار به شگرد تازه ای دست یازیده و ایرانیان را از لولوی تمدید دوران ریاست جمهوری پاسدار تیرخلاص زن،محمود احمدی نژاد، در صورت شرکت نکردن شان در باصطلاح انتخابات ریاست جمهوری می ترسانند!
سرکردگان و سخنگویان باند تبهکار موسوم به اصلاح طلب،از سوگلی جنایتکار خمینی خون آشام،یعنی دژخیم میر حسین موسوی گرفته تا آخوند جنایتکار مهدی کروبی وتوطئه گر بدکار، بهزاد(بخوان بد زاد!) نبوی و دیگر جانوران دست پروده ی فراماسون خمینی، که بخوبی از این حقیقت آگاهی دارند که مردم بجان آمده ی ایران،بویژه جوانان و دانشجویان دیریست فریب سگ دعواهای میان باندهای حکومتی را نمی خورند و تمامی این راهزنان و دست نشاندگان انگلستان و دیگر قدرت های بیگانه را اشغالگر و سروته یک کرباس می دانند و در نتیجه از امامزاده ی انگلیسی نمایش انتخابات ریاست جمهوری انتظار هیچ معجزه ای را ندارند،مدام در اینباره به مردم ایران هشدار می دهند که گویا عدم شرکت آنان در این باصطلاح انتخابات و یا "بی تفاوتی" آنان نسبت به این نمایش رسوا منجر بدان خواهد شد که پاسدار احمدی نژاد یرای یک دوره ی چهارساله ی دیگر نیز به عنوان رییس جمهور انتصاب گردد!
و سپس بر پایه ی این استدلال محیلانه و مزورانه ی آخوندی از مردم ایران می خواهند که در نمایش انتخابات ریاست جمهوری رژیم آخوندی فعالانه شرکت کنند و با ریختن آرای خود در جعبه های مارگیری موسوم به "صندوق های انتخاباتی" سرنوشت خود را بدست گیرند!
در یک کلام،گردانندگان پلید باند موسوم به اصلاح طلب که در کنار سرکردگان باند موسوم به اقتدارگرا در تمامی سیاه کاری ها و جنایات سی ساله ی رژیم جهل و جنون جمهوری اسلامی مشارکت داشته و دستان یکایکشان ـ تاکید می کنم:یکایکشان! ـ تا آرنج بخون بهترین فرزندان ایران زمین آغشته است،بدستور استادان اعظم خویش در لژهای فراماسونری، ظاهرا در مخالفت با باند رقیب،اما در حقیقت در هماهنگی و همراهی کامل و عملی با برادران و خواهران فراماسون خود از باند تبهکار موسوم به اقتدارگرا، ماموریت دارند که با بکارگیری شگرد آخوندی یادشده تنور نمایش انتخابات ریاست جمهوری را گرم نموده و از تحریم سراسری آن از سوی ایرانیان آگاه و آزاده جلوگیری نمایند! زهی خیال باطل!
مردم آگاه و دردمند ایران اما فریب این خیمه شب بازی های شناخته شده و رسوای انگلیسی ـ آخوندی را نخواهند خورد!
مردم ایران نیک می دانند که آنچه که گردانندگان باندهای رقیب آخوندی از آن با نام رمز "انتخابات ریاست جمهوری" نمام می برند،نمایش و نمایشنامه ای رسوا بیش نیست که سناریوی ضدایرانی آن،همچون سناریوی انقلاب کذایی و ضدایرانی بهمن،در انگلستان،و در لژهای فراماسونری نوشته شده و کارگردانان و بازیگران آن هدف و وظیفه ای جز غارت هرچه بیشتر و گسترده تر ایران و ایرانی برای خود نمی شناسند!
مردم ایران،و بویژه جوانان دلیر و آزاده ی ایرانی آنچه را که می خواهند و آرزو دارند،از دیرباز انتخاب کرده اند و آن نیز چیزی نیست جز آزادی و رهایی ایران زمین از اشغال خونبار رژیم دست نشانده و واپسگرای جمهوری اسلامی با تمامی باندهای حکومتی و متحدان و مزدوران و دم و دنبالچه های رنگارنگ و ریز و درشت آن در درون و برون از مرزهای میهن بخون تپیده ی ما!
مردم ایران،از زن و مرد و دختر و پسر و پیر و جوان،از سی سال پیش،و از نخستین روز پیروزی فاجعه ی ملی موسوم به "انقلاب شکوهمند بهمن" و بقدرت رسیدن خمینی گوربگورشده و آدمخواران دستیار و تحت فرمان وی،از بهشتی و رفسنجانی و منتظری و خامنه ای و مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی و رجایی و باهنر و خلخالی و خاتمی و حبیب الله عسگراولادی گرفته تا چمران و سروش و مصباح یزدی و محمدی گیلانی و کروبی و میرحسین موسوی و موسوی تبریزی و موسوی خوئینی ها و محتشمی و محمد ریشهری و محسن رضایی و احمدی نژاد و رفیق دوست و ... انتخاب تاریخی و ملی خود را انجام دادند و آن نیز چیزی نبود جز انکار و نفی قاطع رژیم خونریز جمهوری اسلامی در تمامیت آن!
و اتفاقا سران رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی،اعم از گردانندگان باندهای موسوم به اقتدارگرا و اصلاح طلب،با آگاهی ازهمین انتخاب ملی و درست مردم ایران،یعنی نفی تام و تمام رژیم اهریمنی ـ انگلیسی آخوندی بود که همچون هر رژیم ضدمردمی و اشغالگر دیگری در درازای تاریخ،از همان آغاز بنا و پایه ی حکومت ضدایرانی خویش را بر بگیرو ببند و سرکوب و کشتار وحشیانه ی ایرانیان قرارداده و در این راه از هیچ جنایت و دنائتی فروگذار نکردند!
جای شگفتی هم نیست!
چه،این رسم و آیین اهریمنی همه ی رژیم ها و حکومت های اشغالگر و دست نشانده است که بزور سرنیزه و شمشیر و گلوله و توپ و تانک و زندان و شکنجه و اعدام و ارعاب و دروغ بر سرزمین های تحت اشغال خویش فرمان برانند!
آنچه اما موجب شگفتی است،بلاهت مزمن و تاریخی دشمنان ایران زمین است که هنوز نمی خواهند و یا نمی توانند این نکته را درک کنند که سرزمین کهن و ورجاوند ایران و مردمان کوشنده و آفریینده ی آن هرگز و در هیچ شرایطی به یوغ بندگی و بردگی برای بیگانگان گردن نمی نهند و فریبکاری ها و بیرحمی ها و بیدادگری ها ی اشغالگران بدکیش و اهریمن خو نیز هرگز قادر نخواهد بود که در عزم و اراده ی ملی انسان ایرانی در زمینه ی آزادزیستن و بیرون راندن اشغالگران از سرزمین مادری اندک خللی وارد نماید.
کوتاه سخن!
مردم ایران،در همان سه دهه ی پیش،و از همان نخستین روز بروی کار آمدن رژیم دست نشانده و اشغالگر آخوندی، ازمیان دو گزینه ی ایران آزاد یا ایران آخوندی،و نیز از میان دو گزینه ی زندگی یا مرگ،ایران آزاد و زندگی را انتخاب کردند و در این راه از همه ی هستی خویش مایه گذاشتند. برخاسته از این واقعیت تاریخی انکارناشدنی ،اینک نیز ایرانیان ،نه از راه شرکت نمودن در خیمه شب بازی انتخابات ریاست جمهوری،بلکه از راه تحریم سراسری این خیمه شب بازی، بر عزم و اراده ی ملی و انتخاب تاریخی خویش پای می فشارند.
ما ایرانیان عمیقا بر این باوریم که امروز آنان که می بایستی انتخاب کنند،نه ما،بلکه سران خونریز و جنایتکار رژیم آخوندی، اعم از گردانندگان باند موسوم به اقتدارگرا و گردانندگان باند موسوم به اصلاح طلب می باشند!
و همانا این جنایت پیشگان رذیل و ضدایرانی اند که اینک می بایستی از میان مرگ یا زندگی ،ادامه ی اشغال و سرکوبگری یا تسلیم شدن به رای مردم ایران و گم کردن گور خود از ایران و بازگشت به آغوش اربابان انگلیسی خویش، یکی را برگزیینند و انتخاب کنند.البته تا دیر نشده و هنوز فرصتی برایشان باقی ست...
علی اکبر رشیدی
-----------------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه


او با آخوندها
او علیه ما
------------------------------------------

خون چه کسی رنگین تر بود: دلارا یا رکسانا؟

آخوندهای جنایت پیشه در نهایت زبونی و شقاوت پیشگی دلارا دارابی را در سحرگاه روز جمعه یازده اردیبهشت،در بهاری که این دختر هنرمند و سراپا احساس در حسرت دیدنش ذره ذره سوخت و خاکستر شد، اعدام کردند.
آخوندهای معمم و مکلای خمینی صفت و انگلیسی تبار دلارا را همانسان راهزنانه و کین توزانه و بیرحمانه کشتند که پیش از این، هزاران دختر مجاهد و کمونیست و میهن دوست و سربدار را در این سه دهه حاکمیت نکبت بار اسلامی و آخوندی کشته اند و در همان حال با قدرت های شرقی و غربی سرگرم معامله و بده و بستان بوده اند و هیچکس هم به آنها نگفته است که بالای چشم شان ابروست!
رکسانا صابری اما سرنوشتی دیگر پیدا کرد.دقیق تر بگویم:اربابان رژیم آخوندی سرنوشتی دیگر را برای این خبرنگار ایرانی تبار شهروند آمریکا رقم زده بودند:
آخوندها که او را به اتهام آخوندساخته ی جاسوسی برای آمریکا در آغاز به هشت سال زندان محکوم کرده بودند،چنانکه انتظار نیز می رفت،"ناگهان" و در جریان یک چشم بندی آخوندی ـ انگلیسی ـ آمریکایی بخشیدند و از زندان آزاد کردند!
ناگفته پیداست که ما ایرانیان مخالف رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی از آزادی رکسانا از زندان آخوندی بهمان اندازه شادمان هستیم که از معاملات و زدوبندهای پشت پرده میان آخوندهای خون آشام و اربابان انگلیسی و امریکایی شان عمیقا متنفر و منزجریم.معاملات ننگین و خونینی که اینروزها با جلوس نامبارک باراک اوباما بر تخت ریاست جمهوری در آمریکا ابعادی گسترده تر و شرم آورتر ازهرگاه دیگری پیدا کرده است!
ما ایرانیان دستگیری رکسانا و گروگانکشی از این دوشیزه ی ایرانی تبار توسط رژیم جهل و جنایت آخوندی را یکدل و یکصدا محکوم کردیم و از آزادی او،صرفنظر از اینکه او در شش سالی که بعنوان خبرنگار در میهن دربند و آخوندزده ی ما مستقر بود به چه کاری اشتغال داشت و چه کسانی را حلوا حلوا می کرد،دفاع کردیم.ما وظیفه وجدانی خود را انجام داده و دین میهنی خویش را ادا کردیم و از این کار پشیمان هم نیستیم.
اکنون اما باید دید که آیا رکسانا نیز پس از بازگشت به آمریکا دین خود به ایرانیان را ادا خواهد کرد و با افشای شجاعانه ی تبهکاری ها ی سران رژیم خونریزی که هر روز و هر شب دلارا و دلاراها و انبوه بیشمار ایرانیان،بویژه جوانان را به "جرم" نه گفتن به این رژیم اشغالگر به بند می کشد،شکنجه می کند و بیرحمانه بقتل می رساند ،وظیفه ی وجدانی خود را انجام خواهد داد؟
و یا دستکم در خلوت خود به این پرسش دردآور پاسخ خواهد داد که :

خون چه کسی رنگین تر بود:دلارا یا رکسانا ؟
------------------------------------------------------------
هیلاری کلینتون دلگرم شده است!
در این میان هیلاری کلینتون که اینروزها آشکارا و بگونه ای رقت بار می کوشد تا در زمینه ی تبادل شرم آور دل و قلوه با آخوندهای جنایتکار و ضدایرانی حاکم بر ایران از سلف کمابیش فسیل گشته ی خویش مادلین اولبرایت پیشی بگیرد،در واکنش به خبر آزادی رکسانا صابری از زندان گفت که از شنیدن این خبر دلگرم شده است!
اینگونه که پیش می رود چه بسا همسر پرکار و مجرب بیل کلینتون بزودی با درآغوش کشیدن سران کثیف و آدمخوار رژیم تبهکار آخوندی وسپس خزیدن به زیر عبای آنان با تمام وجود احساس گرما و رضایت کند و از این راه تاحدودی بابت مونیکا لوینسکی از همسر هوسرانش انتقام بگیرد...
---------------------------------------------------------------------
سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی – در دانشگاه کالیفرنیا ارواین
برگردان فارسی ، سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی

اعضای دانشکده، دانشجویان، میهمانان محترم، خانم ها و آقایان:
بسیار خوشحالم که باردیگر به دانشگاه ارواین بازگشته ام. این، برای من فرصت مناسبی است که دراین مرحلۀ حساس از روابط دو کشورمان، و تاثیر بزرگی که می تواند در تامین ثبات و صلح خاورمیانه داشته باشد، در اینجا سخن بگویم.
اجازه بدهید سخنم را با این موضوع آغاز کنم که هرچند از نظر شما، دانشگاه جایی است که جویندگان دانش می توانند در آنجا با صلح و آرامش و آزادی به تحصیل بپردازند، اما متاسفانه چنین شرایطی برای هزاران دانشجوی سرزمین من فراهم نیست و ذهن جوان و جستجوگر آنان، در فضای بسته و تعصب آمیزی که از سوی حکومت نامحبوب دیکتاتوری دینی با خشونت بر آنان تحمیل می شود همواره در قید و بند گرفتاراست.
بخاطر چنین شرایط نادلخواهی است که دانشگاه ها در کشورمن فضایی برای آزاد اندیشیدن و آزادانه فراگرفتن نیست. برای دانشجویان ایرانی فرصتی برای بحث و گفتگوی آزاد دربارۀ مسایل روز و دربارۀ آنچه آیندۀ ایران را شکل خواهد داد، آن چیزی نیست که در دانشگاه های غربی به طورعادی فراهم است.
با اینهمه، علاقمندم اعلام کنم که دانشجویان ایرانی، هرگز به این شرایط تحمیلی از سوی رژیم گردن نمی نهند و مقاومت دلیرانۀ آنان همچون خاری درچشم رژیم تحمیل گر فرو می رود. مقاومت پیگیر و سرسختانۀ دانشجویان ایرانی و کوشش مداوم آنها برای پیشبرد ارزش های دموکراتیک و سکولار، که حتی در درون سلول هــای «زنــدان روشنفکـری» نیــز متــوقف نمی شود، به صورت منبع الهام مبارزۀ مردم عادی در سراسر کشور در آمده است.
در حقیقت جنبش نیرومند دانشجویی برای به دست آوردن آزادی، عدالت و حقوق بشر، به صورت نیروی محرکه و برانگیزانندۀ حرکت های مشابهی از سوی جنبش بانوان، سندیکاهای کارگری واقوام و اقلیت های مذهبی در سراسرکشور درآمده است.با اینهمه، دانشجویان ایران همچنان هوشیارانه و واقع بینانه به دورنمای آینده می نگرند و از خطرات راهی که برای پیشبـرد آرمان هایشــان در پیش گرفته انــد آگاهی دارنـد. آنها همچنان می دانند که اهداف درستی را دنبال می کنند و نیز می دانند که برای نجات آینده ای که به آنان تعلق دارد می باید با رژیم حاکم بجنگند.
دوستان عزیز،
انگیزۀ من این است که از نبرد دانشجویان ایران با حکومت واپسگرای اسلامی، تا پیروزی نهایی آنان پشتیبانی کنم، و اطمینان دارم که این پیروزی سرانجام به دست خواهد آمد و اتحاد نامقدس تعصب مذهبی و دیکتاتوری سیاسی را که مردم عادی ایران را به روز سیاه نشانده است و جایگاه کشور ما را در جامعۀ بین المللی تا این اندازه تنزل داده است، در هم خواهد کوبید.
من نیز به سهم خود، دچارهیچ توهمی دربارۀ موانعی که برای رسیدن به این هدف بر سر راه ما قرار دارد نیستم و به درستی از دشواری هایی که هر روزه با آن روبرو می باشیم آگاه هستم. اما باور من این است که در این نبرد با حکومت اسلامی، پیروزی با ما خواهد بود.
حکومت منفور و نامحبوب اسلامی در ۳۰ سال گذشته، با بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفت، هیچ گام واقعی برای تامین و افزایش آسایش مردم، آسودگی خیال آنان و آبادانی کشور برنداشته است. زمانی از روی کار آمدن این حکومت نگذشته بود که ملاها حسن نیت ملت ایران و جامعۀ بین المللی را به باد دادند.
با نگاهی به گذشته، دشوار می توان به نتیجه ای جز این رسید که هدف آنانی که قدرت را درتهران به دست گرفته اند تنها دگرگون کردن اوضاع در منطقه یا در جهان اسلام نبوده، بلکه آنان خواهان در هم ریختن اوضاع در همۀ جهان بوده و هستند.
واقعیت این است که برنامۀ رژیم اسلامی برای صدور انقلاب، تا آنگاه که اکثریت مردم کشور را از خود رویگردان نکرده بود تنها به شعارهای توخالــی و یاوه سـرایی محدود می شد. به گونه ای که جز در پیش گرفتن سیاست خارجی آمریکا ستیزانـه ای که با گروگــان گرفتن دیپلمات های آمریکایی در تهران آغاز شد و تا کنون نیز ادامه داشته است هرگز بجز جنگ تبلیغاتی برای شیطانی نشان دادن چهرۀ کشورهایی مانند اسرائیل به خاطر زیر پا نهادن حقوق فلسطینی ها، و یا علیه برخی کشورهای عرب به بهانۀ وابستگی آنها به ایالات متحدۀ آمریکا، کوچکترین اقدام عملی و جدی در بیرون از مرزهای خود انجام نمی داد. در مورد عربستان سعودی و رهبران آن نیز که مورد کینۀ شخصی خمینی بودند که معتقد بود مقدس ترین مکان مذهبی مسلمانان در مکه و مدینه را غصب کرده اند، از محدودۀ تبلیغات دشمنانه و شعارهای توخالی فراتر نمی رفت.
اما، آنگاه که هیجان روزهای اولیۀ انقلاب فرونشست و زمینه برای درک هوشیارانۀ مردم از واقعیت ها فراهم شد، اوضاع رو به تغییر نهاد. نخست و مهمتر از همه، جنگ ایران با عراق که زندگی صدها هزار از جوانان ایرانی در آن بیهوده بر باد رفت، به مانند وسیله ای برای مستحکم کردن سلطۀ بنیادگرایانۀ خود در سرتاسرکشور مورد سوء استفاده قرار داد و کوچکترین جنبش ضد حکومت اسلامی را به بهانۀ جنگ، با خشونت تمام سرکوب کرد.
افزون براین، هرچه بی کفایتی رژیم و سوء مدیریت آنان در ادارۀ کشور آشکارتر گردید نیاز حکومت گران اسلامی به توسل به عوامل دیگری مانند: ایجاد «یک خط مقدم دفاعی» در بیرون مرزهای کشور، برای حفظ و بقای حکومت اسلامی، به ضرورت اولیه تبدیل گردید. چنین بود که طیف سیاست های ضد و نقیض حکومت اسلامی که در بیست و چند سال گذشته شاهد آن بوده ایم، با برپا ساختن حزب الله لبنان در اوایل دهۀ ۸۰، تا پشتیبانی های مالی و غیره که به گروه های تند رو مانند حماس در فلسطین، یا ادامۀ واسطه گری برای گروه های تندروی شیعی در عراق و افغانستان یا بحرین.... لیست می تواند همچنان ادامه یابد.
جالب است که بگویم که تلاش حکومت اسلامی برای ایجاد «یک خط مقدم دفاعی» در بیرون مرزهای کشور برای بقای خود، از زبان محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین حکومت اسلامی آشکار تایید شده است. بنا به شهادت یک دیپلمات ارشد آمریکایی در جلسۀ کمیته روابط خارجی سنای آمریکا در اوایل سال جاری، که از خاتمی پرسیده بود «آیا او درک نمی کند که مسلح کردن مناطقی مانند جنوب لبنان و یا تجهیز کردن گروه هایی مانند حزب الله و حماس می تواند به درگیری های وحشتناک بین اسرائیل و دیگر کشورها در منطقه منجرشود؟»، خاتمی پاسخ داده بود که باید «به خاطر داشته باشید که ایران طرح دفاعی خود را بر خطوط جبهه های خارجی می ریزد».
بنابراین، برخلاف آنچه که به وسیلۀ برخی از کارشناسان به گونه ای اغراق آمیز دربارۀ قدرتمندتر شدن رژیم اسلامی ناشی از سیاست های متغیر دولت آمریکا ابراز می شود، باید بگویم که این زیاده روی در برآورد قدرت حکومت اسلامی، سخن بیهوده ای بیش نیست.
باورمن چنین است، زیرا حکومتی که از پشتیبانی قوی مردمش برخوردار باشد، هرگز آرامش خیال مردم و آبادانی کشورش را فدای پدید آوردن یک باصطلاح «خط مقدم دفاعی» مانند آنچه که به آن اشاره کردم، نمی سازد. دربارۀ جاه طلبی های هسته ای رژیم، که اکنون به صورت کانون اصلی درگیری ایران با جامعۀ بین المللی تبدیل شده است، می پرسم که: این چه حکومتی است که با نشستن بر روی عظیم ترین ذخایر گاز و نفت، اگرنقشۀ دیگری جز استفادۀ صلح آمیز از انرژی هسته ای ندارد، چرا با پنهان کــاری و دروغگویــی، جامعۀ جهانـی را علیه خود برمی انگیزد و مردم کشورش را گرفتار عواقب آسیب رسان تحریم های اقتصادی و یا حتی درگیری احتمالی نظامی می کند؟
برپایۀ این واقعیت ها است که به نظرمن، اگر حکومت اسلامی، نیرومند می بود و اعتماد به نفس می داشت هرگز به سیاست های ستیزه جویانۀ پرهزینه ای که رهبران این حکومت، در پشتیبانی از عواملشان در جاهایی مانند لبنان، فلسطین، عراق و افغانستان در پیش گرفته اند، و یا در مقابلۀ منفی با شورای امنیت سازمان ملل متحد بر سر دستیابی به جنگ افزار هسته ای دست نمی زد.
این چنین سیاستی، نشانۀ تزلزل و احساس عدم اعتمادی است که به هر حکومتی که مورد تنفر و انزجار مردم کشورش قرار داشته باشد دست می دهد.
اکنون، علاقمندم به همان موضوع بسیار مهم روابط ایران و آمریکا در این مرحله بپردازم. با وجود محبوبیت شخصی پرزیدنت اوباما و فضای تازه ای که دولت او از زمان روی کار آمدن پدید آورده است، ساده لوحانه خواهد بود اگر با آگاه بودن از مسایل آشکاری که روابط ایران و آمریکا را در ۳۰ سال گذشته به تیرگی کشانده است، تصورکنیم که یک گشایش ناگهانی در روابط ایران و آمریکا به دست خواهد آمد.
رژیم اسلامی ایران از نخستین روز روی کارآمدن در سال ۱۹۷۹ تا کنون، سیاستی بر پایۀ ایدئولوژی دینی، با هدف استقرار کشوری با دکترین مذهب شیعه در پیش گرفته است. تکیۀ اصلی این دکترین، بر دشمنی با ایالات متحده قرار دارد، که ریشۀ آن از عدم تفاهم سیاسی و مغایرت فرهنگی با دنیای آزاد سرچشمه می گیرد. در این دکترین، ایالات متحده به عنوان یک نیروی مهاجم و دست انداز، که با استفاده از پایگاه اسرائیل، درقلب سرزمین های اسلامی مستقر شده، دیده می شود. افزون براین، ایالات متحدۀ آمریکا در چشم حکومت اسلامی، مانعی است که دستیابی اش بـه هدف هایــی که آرزوی سلطــه جویانـۀ این حکومت در منطقـه است را ناکام می سازد.
در ۳۰ سال گذشته، پنج رئیس جمهور آمریکا با این درگیری ها روبرو بوده اند و همۀ ابزارهای سیاسی، از انواع تضییقات تا دلجویی، از اقدامات بازدارنده تا تهدیدهای آشکار توسل به زور علیه حکومت اسلامی را با ناکامی بکار گرفته اند. بخش مهمی از این ناکامی در غرب بخصوص آمریکا بوده است. این ناکامی، از نابسامانی در بکارگرفتن ابزارهای یاد شده نیز ناشی می شود.
اکنون، دولت جدید آمریکا، با امید برای گشودن این گرۀ کوری که هر دو حزب آمریکا مدت ۳۰ سال گرفتار بازکردن آن بوده اند می خواهد گفتگو و مذاکره را بر رویارویی ترجیح دهد. اما اگر هدف گفتگو با حکومت اسلامی منصرف کردن رژیم از ادامۀ سیاست های کنونی اش باشد، نخستین پرسشی که به میان می آید این است که آقای اوباما چه اهرمی در دست دارد که بتواند نتیجه ای متفاوت از پیشینیـان خود در مذاکــره با جمهوری اسلامی، به دست آورد. اگــرگمان می کنند که این اهرم بر پایۀ بازسازی اعتبار جهانی آمریکا در اثر محبوبیت و پرستیز شخصی پرزیدنت اوباما است، باید بگویم که شاید دولت آمریکا به سوی یک ناخشنودی و ناکامی دیگر گام برمی دارد.
این احتمال وجود دارد که حکومت اسلامی به منظور کسب مشروعیتـی که از نداشتن آن رنج می برد به ندای آمریکا برای گفتگو پاسخ مثبت دهد، بدون اینکه در مسایل کلیدی که برای آمریکا و متحدانش اهمیت دارند کوتاه بیاید. اما حکومت اسلامی گفتگو با آمریکا و متحدان غربی اش را دلیلی برای مشروعیت حکومت خود به مردم ایران جلوه خواهد داد. اگر هدف پرزیدنت اوباما از گفتگوی مستقیم با حکومت اسلامی این است که از راه های دیپلماتیک، رژیم ایران را به تغییر برخی از سیاست های ضد و نقیض خود مانند جاه طلبی های هسته ای و یا سیاست منفی مداخله جویانه در منطقه وادار سازد، مطمئنا همانگونه که در هفته های اخیر شاهد آن بوده ایم، ایشان شگفت زده خواهد شد که ببیند حکومت اسلامی به جای اینکه خود تغییر رفتار دهد، برای آغاز گفتگو با آمریکا، خواستار تغییر رفتار از سوی دولت ایالات متحده در برابر خود خواهد شد.
نگرانی من این است که در پایان این ماجرا میلیون ها ایرانی بی نام که جویندگان آزادی و دوستان طبیعی دنیای غرب هستند، تاوان اینگونه اشتباهات را بپردازند.
دراینجا، بسیار به جا می دانم که نکته ای دربارۀ پیام نوروزی پرزیدنت اوباما که بسیاری از ایرانیان را در ابهام فرو برده است بگویم. پرزیدنت اوباما، درپیامی که برخلاف پیام روسای پیشین آمریکا، هم مردم ایران و هم دولت ایران را خطاب قرار داده بود، اشارۀ خاصی به شعر شاعربزرگ ایران، سعدی که درقرن ۱۳ میلادی زندگی می کرد، داشت. واقعیت این است که، همان شعرسعدی، نوشته بربالای تالار ورودی ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک، که شکسته شدن همۀ سدها را اعلام می کند:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگرعضوها را نماند قرار
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تاریخ فرهنگ و تمدن غنی سرزمین من، سخنان سعدی را در ضمیر ناخودآگاه اکثریت قاطع مردم آن سرزمین که امروز قربانیان اصلی حکومتگران خون آشام و بی رحم اسلامی هستند، نهادینه ساخته است.
درحالی که من پرزیدنت اوباما را برای شهامت و ابتکار او در تمایل به ارائۀ یک راهکار نوین تحسین می کنم، اما از این حکمت که مردم زیر ستــم را با حکومتی که برآن مــردم ستمگری می کند در یک کفۀ ترازو قرار داده است هیچ سر در نمی آورم. با تاکید روی این نکته، هدف اصلی من این است که توجه شما را به مسئولیتی که همۀ ما، به عنوان انسان، برای نشان دادن علاقمندی و دلسوزی نسبت به سرنوشت کسانی که بیش از هرچیز به درک ما از شرایطشان نیازمند هستند جلب کنم و در این زمینه به شما اطمینان می دهم که این مردم ایران هستند که به درک شما نیازمندند، و نه حکومت سرکوبگرآنان.
من با خواستۀ دولت تازۀ آمریکا برای ارتباط و گفتگو با حکومت اسلامی مخالفتی ندارم، مشروط بر اینکه به هدف والای صلح جهانی کمک کند. اما اگر یک برآورد هوشمندانه ما را به این نتیجه برساند که احتمال ندارد که حکومت اسلامی از مسیر ایدئولوژیک خود، و از دشمنی با آمریکا خارج شود، آنگاه ارزش دارد به یاد بیاوریم که ایران واقعی هیچ نقطۀ اشتراکی با رژیمی که قدرت را در ایران غصب کرده است و با مشت گره کرده با جهانیان روبرو می شود ندارد.
بنابراین مسایلی که برای هم میهنان من، همانند همۀ آنهایی که برای حقوق بشر در ایران ایستادگی می کنند مهم است، هرگز نباید در ازای مسایل «رئال پولیتیک» که امکان حل شدن یا نشدن دارند، کم رنگ و بی اهمیت شود.
این زمان مناسبی است که بشما بگویم که چرا بحث بین ایدئالیسم و رئال پولیتیک به نتیجۀ مثمر ثمرنهایی در ارتباط با جمهوری اسلامی نرسیده است. ایدئالیسم تاکید بر دموکراسی و حقوق بشر درمقابل امنیت و منافع اقتصادی دارد، درحالی که رئال پولیتیک برعکس عمل می کند.
درمورد مسئلۀ ایران این دوگانگی کاذب است. اینجا، ایدئالیسم رئالیسم است! تاریخ دیپلماسی هسته ای با ایران شاهد واضحی را به دست می دهد که فشارهای اقتصادی و سیاسی خارجی کافی نیست که رژیم را به تغییر رفتار وادارکند. باید به پشتیبانی از دموکراسی و حقوق بشر فکر کرد بعنوان اهرمی که افزایندۀ فشار داخلی بر رژیم برای تسلیم می شود، فکرکرد. این بدان مفهوم نیست که سیاستمداران باید حقوق بشر و دموکراسی را به لیست خواست های خود و باری بر مسئولیت هایشان بیافزایند. بحث من اینست که سیاست هایی که موجب رساترشدن صدای ملت ایران بشود مهمترین وسیلۀ دردسترس برای سیاستمداران است. بـرای همین است که من می گویم: «اینجا ایدئالیسم رئالیسم است.»
خانمها و آقایان،
پیش از آنکه سخنانم را به پایان ببرم، علاقمندم به کوتاهی دربارۀ به اصطلاح انتخابات در ایران سخن بگویم. با همۀ هیاهویی که پیرامون انتخاباتی که قراراست در ۱۲ ژوئن در ایران روی صحنۀ نمایش برود، می خواهم نکات زیر را یادآورشوم:
درایران آزادی وجود ندارد، و بازی انتخابات در ایران به هیچ روی و به هیچ شکلی خواسته ها و آرمان های مردم ایران را منعکس نمی کند.
بنابراین، هرگونه تبلیغی که از سوی لابیست ها و توجیه کنندگانی که ادعا می کنند که در ایران، برخلاف برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه «دست کم یک گونه ای انتخابات انجام می شود» کاملا گمراه کننده و گول زننده است.
شرایط به همین سادگی است که، همۀ نامزدان انتخابات از سوی حکومت و از میان «خودی ها» برگزیده می شونــد، و علیرغم هـرگونــه تفاوتـی که در روش و یا تبلیغات انتخابـاتی آنها دیده می شود، هریک از آنان که سر از صندوق در بیاورد، حتی در جزیی ترین مسئله ای که پیامد آن چه در داخل کشور و چه در صحنۀ بین المللی سرانجام دامنگیر مردم ایران خواهد شد، از یک دستورالعمل پیروی خواهد کرد. و در آخر، هرکس که روی کار بیاید، می باید هر تصمیم یا سیاستی را که از سوی ولی فقیه به او دیکته می شود کاملا به اجرا بگذارد. کوتاه سخن، اینکه چه احمدی نژاد بار دیگر سر از صندوق ها به درآورد و چه دیگری، کوچکترین تفاوتی در سرنوشت و زندگی مردم ایران نخواهد داشت.
اجازه بدهید سخنانم را با این مثال به پایان برسانم که من «هیچ راه حل آنی» و یا «گلولۀ نقره ای» برای حل مشکلات میان ایران و آمریکا نمی بینــم. بنابرایــن، هنگامی که به «ایـــران» می اندیشیم باید در اندیشۀ راه حل حساب شدۀ نهایی برای نجات ایران و ایرانیان باشیم.
و در پایان اینکه هرگز نباید فراموش کنیم که ورای چهره هــای نامطلوب خامنــه ای ها و احمدی نژادها، یک ایران دیگری وجود دارد که به شدت خواهان تغییراست.
فعالان زن، جوانان خستگی ناپذیر و تسلیم ناشدنی، سندیکاها، فرهنگیان، دانشگاهیان، نویسندگان، روزنامه نگاران، وکلای دادگستری، هنرمندان، گروه های قومی و اقلیت های مذهبی و مردمی که حقوق مدنی آنها زیر پا نهاده شده است بخشی از تلاش گستردۀ ملی برای تغییر و دگرگونی هستند.
اینها صدای واقعی ایران می باشند و این ها مردمانی هستند که آمادۀ خطرپذیری برای به دست آوردن فردایی بهتر می باشند.
خواستۀ من از شما این است که از این هم میهنان شجاع من پشتیبانی کنید. شما باید بطور رسا این پیام را به جوانان ما برسانید که فریاد آزادیخواهانۀ آنها را شنیده اید و هرگز آنها را تنها نخواهید گذاشت.
شما هرگز نمی توانید و نباید با وجدانی آرام در این ساعات سرنوشت ساز به آنان پشت کنید زیرا که آنها آیندۀ ایران هستند.

*****
ششم ماه می ۲۰۰۹
-------------------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

ایرانیان پاک نژاد و حرامزادگان ناپاک فرمانروا بر ایران!


پاسدار احمدی نژاد،رییس جمهور تیرخلاص زن رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،امروز در یک گردهمایی در میهن بخون تپیده ی ما نمونه ای تازه از وقاحت و بیشرمی دست پروردگان خمینی خون آشام را به نمایش گذاشت و خودش را از تبار آرش و رستم و فرهاد خواند!!!
پاسدار احمدی نژاد که از علاقه و دلبستگی ژرف ایرانیان،بویژه جوانان میهن ما به آیین نیاکانی،فرهنگ انسانی و خردگرایانه،و نیز قهرمانان و پهلوانان نامدار ایران زمین آگاهی دارد و نیک می داند که مردم ایران،بویژه نسل جوان ایران زمین از رژیم آخوندی،آخوندهای معمم و مکلای خمینی صفت و آیین اهریمنی این جنایتکاران عمیقا منزجر می باشند،در آستانه ی نمایش رسوای انتخابات ریاست جمهوری که قرار است در خردادماه برگزار گردد،در تلاشی آشکارا عوامفریبانه و مذبوحانه بمنظور جلب آرای معدود ساده دلان و ساده لوحانی که هنوز هم ممکن است فریب دجالگری های رسوا و شناخته شده ی آخوندی را بخورند،ژست مسخره ی ملی و علاقه مند به قهرمانان ملی ایران زمین گرفته و مدعی شد:
" ما بايد دست به دست هم بدهيم و ايران را بسازيم چرا که به اعتقاد من مي‌توان با انديشه ايماني و استعدادهاي عميق و بالاي انساني که در جوانان ايران زمين وجود دارد مي‌توانيم به قله‌هاي فتح دسترسي پيدا کنيم چرا که ما از تبار رستم و آرش و فرهاديم و دسترسي به قله‌هاي پيشرفت و تعالي براي ما امکان پذير است. "
در اینکه ما ایرانیان از تبار رستم و کاوه و آرش و اشو زرتشت و مزدک و بابک و خیل بیشمار فرزانگان و قهرمانان ملی ایران زمینیم،البته تردیدی وجود ندارد.
نیز در این واقعیت که دسترسی به قله های پیشرفت و تعالی و پیروزی برای ما ایرانیان امکان پذیر است، کمترین دودلی و تردیدی نمی توان روا داشت.
اما اینها چه ارتباطی با حرامزادگان ناپاک غیرایرانی و ضدایرانی فرمانروا بر ایران از قماش پاسدار تیرخلاص زن احمدی نژاد،میرحسین موسوی، جلاد خون آشام و صادرکننده ی کودکان،نوجوانان و جوانان ایرانی به کوره های آدمسوزی جنگ ضدمیهنی ایران و عراق،آخوند جنایتکار مهدی کروبی و دیگر جانوران خمینی صفت دارد که از دیرباز سردرآخور بیگانگان،و در وهله ی نخست دولت استعماری انگلستان داشته و بخون یکایک ما ایرانیان تشنه بوده و هستند؟!
آری!
ما ایرانیان از تبار پاک قهرمانان دلیر و پرآوازه ای هستیم که در درازنای تاریخ،بارها و بارها پوزه ی کثیف اشغالگران سرزمین مادری ما را بخاک مالیده و با جانفشانی هایی وصف ناشدنی نام پاک ایران و ملت بزرگ ایران را زنده نگاه داشته و در دشوارترین و سهمناک ترین ادوار تاریخی از شرف،فرهنگ و آیین عمیقا انسانی خویش دفاع کرده اند.
ما از تبار رستم،آرش،کاوه،مزدک و بابک خرمدینیم.ما از تبار اشو زرتشت و فردوسی و خیام و حافظ هستیم.ما ازتبار پاک فرمانروایان و پادشاهان دادگر و دادگستری هستیم که برغم توطئه های پیوسته و بیشمار دشمنان ایران زمین و جیره خواران رنگارنگ شان که از هیچ پستی و فرومایگی در راستای تحریف حقایق تاریخی و جااندازی دروغ بزرگ و شرم آور موسوم به "۲۵۰۰ سال ستمشاهی" فروگذار نکرده و نمی کنند،در قلب هر ایرانی آزاده و میهندوست جای دارند.
ما ایرانیان هرگز پیوندهای ملی،نژادی،آرمانی،فرهنگی و دینی خویش را با پادشاهان و فرمانروایان دادگر ایران زمین،و بطریق اولی با نیاکان فرزانه ی خویش نگسستیم و برغم تمامی خطرات و ناملایمات یکدم نیز به آیین نیاکانی خویش که هیچ وجه مشترکی با آیین اهریمنی اشغالگران فرمانروا بر سرزمین ما نداشته و ندارد،پشت نکردیم!
ما ایرانیان از همان نخستین روز بروی کارآمدن رژیم دست نشانده و اشغالگر آخوندی،به گردانندگان و مزدوران این رژیم گفتیم و درعمل نیز نشان دادیم و ثابت کردیم که با این رژیم اهریمنی و خونریز سر سازش نداریم.
اکنون نیز که سه دهه از زمان بروی کارآمدن رژیم ضدایرانی و تامغزاستخوان وابسته ی جمهوری اسلامی می گذرد،و در شرایطی که با روی کارآمدن دلقک نابخردی بنام باراک اوباما در آمریکا سران خونریز و مزدوران رنگارنگ درون و برونمرزی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی بزعم خویش روزنه های امیدی را برای تداوم فرمانروایی اسارتبار و ویرانگر خویش بر ایران زمین مشاهده کرده اند، به کوتوله های حقیر و درمانده ی سیاسی از قماش پاسدار احمدی نژاد و نیز دیگر سران جنایتکار و آدمخوار رژیم پلید آخوندی که اینروزها،و بویژه در جریان رقابت ها و سگ دعواهای انتخاباتی،و برای رهایی از گرداب هولناکی که دیر یا زود آنان و رژیم پوشالی شان را به کام خویش در خواهد کشید،گستاخانه و عوامفریبانه به ریسمان منافع ملی و قهرمانان ملی ایران زمین چنگ انداخته اند،با بانگی رسا می گوییم:
ما ایرانیان که براستی از تبار پاک رستم و اشوزرتشت و کاوه و مزدک و بابک هستیم،بیاری پروردگار پاک در آینده ای نه چندان دور شما فرومایگان خمینی صفت جیره خوار انگلیس و دیگر قدرت های استعماری را که جملگی تخم و ترکه ی ناپاک اهریمن هستید و هدفی جز غارت ایران و ایرانی نداشته و ندارید،از اریکه ی قدرت بزیر خواهیم کشید و ایران زمین،این گاهواره ی تمدن بشری،و این پیام آور خرد،مهر،صلح ، دوستی ،گفتار نیک،کردار نیک و پندار نیک در پهنه ی گیتی را از لوث وجود شما ناپاکان بدکیش و بدگوهر پاک خواهیم کرد!


علی اکبر رشیدی

---------------------------------------------

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه


در واژه نامه ی چاپ تو

( پیش کش به سکوت گزیدگان در برابر فریاد شهر اشرف )
جمشید پیمان

 
...حجت زمانی ، علیرضا رجبی ، کاظم رجوی،
زهرا رجوی ، موسی خیابانی، نسرین پارسیان
زهرا کاظمی ، پروانه فروهر ، محمد مختاری
شاپوربختیار ، عبدالرحمن برومند ، کورش آریا منش....
یکی دیگر ، دو تای دیگر ، سه تای دیگر
صدتای دیگر ، هزار تای دیگر ، صد هزارتای دیگر...
از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب
از چپ تا راست ، از بالا تا پائین
باز ازنو ، و باز از نو و باز...

پاکت حافظه ات را فراموش کرده بودی که در کیف ات بگذاری
و کیف خالی ات
پر از کتاب بود
و هر کتاب ،
پر از حدیث های ز گهوار ه تا گور.
این همه سال ، سواره بودی
و کیف ات را
در منازل پر خوف و خطر بادیه های نا پیموده
از رودهای حدیث هایت ، سرشار کردی
چه قصه ها که ناخوانده،
چه شعر ها که ناسروده،
تو را به آب های پر تلاء لوی دور دست بردند
و تو،
همچنان که می رفتی
بر خاطره های زنی دل بستی
که روزی
طناب دارش را
از برگ های کتاب های جامانده ی تو ، بافته بود
و چه زیبا بود در اندیشه ات
ــ خودش را نمی گویم ، خاطره اش ! ــ
و تو،
طناب را می خواندی
در سکوتی که با قلم فراموشی
هاشورش زده بودی
یکی ، دو تا ، سه تا چهار تا،
ده تا ، صدتا ، هزار تا ، تا، تا ، تا...
در چم و خم بیش و کم شماره هایت بمان
و مرا ملامت مکن که نمی دانم
رقم واقعی سر به داران سال شصت و هفت،
یا پیش تر ویا در پس آن سال،
چهار هزار است یا چهل هزار
چه فرقی می کند،
برای تو که پاکت حافظه ات را
در قفسه ی سکوتت جا گذاشته ای.
هولوکاست را می شناسی؟
خاوران کجاست؟
زندان اوین از سمت شمال به کجا محدود است؟
کفر آباد ،؟ لعنت آباد؟ ... آبادان!
اشرف شهر را چطور؟
مطمئنم که بارها به قلب ایران سفر کرده ای
آن جا شهریست پر از چراغ و حافظه
شهری پر از دل بیدار و سر هوشیار
شهری که در کتاب فرهنگش
صفحه ی سکوت، خط خورده است
شهری که هوش اهالیش،
هوشیاری شان را نجویده است
شهری که مردمش
خواب را نمی شناسند
و بیمناک خفته گان روزگارند.
آن جا اشرف شهر است
هر کاروانی که راه را می شناسد
از اشرف شهر می گذرد
و تو ، کاروانت را از آنجا عبور نداده ای ؟
بر سفرهایت ، دیدارهایت ، اطمینان دارم
بر حافظه ات ؟
مرگ بر معلم جغرافیا
نابود باد آموزگار تاریخ
زنده باد تو
درود بر انرژی هسته ای
پایدار باد حق مسلم تو
که در هودج خیال بی خیالت
عروس تسلیم ات را
به زیورحق مسلم ات ، آراسته ای
تا سکوتـت
دلق صد عیب پوش " تسلیم " ات شود.
" سکوت " ا ت را می شناسم ، مثل کف دستم
ومی دانم که در واژه نامه ای چاپ تو
" فراموشی " معنی اش کرده اند،
و این حق مسلم تو ست
که فراموش کنی
و با کاروان سکوت
همراهش سازی
آری ، سکوت حق مسلم تو ست
وقتی که شهر اشرف فریاد می زند،
تو حق داری که سکوت کنی.
آنگاه که اشرف بیدار است
تو حق داری که بیارامی
طناب ها را نبین ، دارها را نبین
تیرها را تیز کن ، تبرها را صیقل بزن
شاید روزی به کارت بیاید
اگر گذرت به اشرف شهر بیفتد.
آه ، با پوزشی عظیم
داشتم ازیاد می بردم که این روزها
سخت درگیر انرژی هسته ای بوده ای
انرژی هسته ای را
همواره و همچنان
پاس دار و به فراموشی نسپار!
راستی ، مواظب باش:
گرهِ مشت هایت ، ناگشوده بماند.
جمشید پیمان
----------------------------------------------------------------