این بهار سرفراز و آن خزانکی ورشکسته
جمشید پیمان
" اشرف " دژ پایداری در برابر بنیادگرائی مذهبی ، همچنان راست قامت و پر توان ایستاده است. آنان که خطر بنیاد گرایان حاکم بر ایران را با همه ی وجودشان احساس می کنند ، خوب می دانند که ایستادگی " اشرف " از چه بار ارزشی بی همتائی برخوردار است. آنان که تجربه های تلخ و دردناک و غرقه در خون دهه های سی و چهل قرن بیستم را ، که همه ناشی از سربرآوردن فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم بود، فراموش نکرده اند ، خوب درک می کنند که ایستادگی " اشرف " در نخستین دهه ی قرن بیست و یکم ، برای پیش گیری از افتادن دوباره ی جهان در چنبره جنگ هائی به مراتب خونین تر و زیانبارتر از جنگ جهانی دوم ، تا چه اندازه اهمیت دارد. آنان که چشم های نگرانشان را بر واقعیت های غم انگیز ترورها ، کشتارها و رشد قارچ مانند آمران و عاملان این جنایت ها نمی بندند ، هم بر پایداری شگفت انگیز " اشرف " درود می فرستند و هم جانانه و بی هیچ اما و اگر و شرط گذاری و گروکشی ، به پشتیبانی بی دریغ از این شهر امید آزادی خواهان ، بر می خیزند.
پهلوان پنبه در میانه میدان !
خامنه ای جنایت کار ، وقتی که دید ترفندها و توطئه های عاملانش برای وارد کردن زخمی کاری بر پیکر " اشرف " نقش بر آب می شود ، شمشیرش را از رو بست و خودش وارد میدان شد و چند چرخی زد و گرد و خاکی به راه انداخت. اما فراموش کرده بود که بعضی بید ها دربرابر طوفان های سهمناک هم نمی لرزند ، چه رسد به باد و بروت های لرزانکی که از خوف سقوط و اضمحلال نه تنها خواب با چشمانش غریبه گشته ، بلکه کار جنون تمام عیارش نیز تماشائی شده است. وقتی جلال طالبانی ، رئیس جمهوری عراق ، در تهران با خامنه ای دیدار کرد احتمالا انتظار داشته است که از وی حرف و حدیثی هم درباره آزادی خواهان مبارز مقیم " اشرف " بشنود . اما مطمئنا فکر نمی کرده است که شخصی در مقام و موقعیت حکم رانی بر کشوری ، تا این اندازه خوار و خفیف باشد که از وی بدون هیچ پرده پوشی و با صراحتی وقاحت آمیز، خواستار نابودی اپوزیسیونش بشود. خامنه ای اما این کار را کرد و رک و پوست کنده به این مضمون به طالبانی گفت که کابوس مجاهدین و به ویژه اهالی " اشرف " زندگی را بر وی تباه کرده است و خواست عمده و اصلیش این است که طالبانی پس از بازگشت به عراق به سرعت دست به کار شود و اوامر او را برآورده سازد و شهر اشرف را ویران کند و خاکش را به توبره بکشد و برای او بفرستد و اشرفیان را تا آنجا که امکان دارد و می تواند ، کت و کول بسته به دژخیمان حاضر به جنایت و تشنه به خون رژیم آخوندی تحویل دهد.
از اشاره ولی فقیه تا به سر دویدن خزانکی ورشکستهآقای طالبانی این التماس های ولی فقیه را شنید و سری تکان داد و جوابی برسبیل اجرای تشریفات تحویل خامنه ای داد و به بغداد باز گشت. از هنگام باز گشت طالبانی از این سفر تا امروز ، من که سخنی از وی نشنیده ام که در آن نشانی از اطاعت امر ولی فقیه باشد.چنین پیداست و باید هم چنین باشد که طالبانی خود را بسی سنگین تر از این می داند که بخواهد در تله ی سبک سری های آخوند خامنه ای بیفتد. و شاهدیم که نیفتاده است. نه تنها رئیس جمهوری که سایر مقام های ارشد دولت عراق نیز برای خورده فرمایش های پر سخافت آخوند خامنه ای تره هم خرد نکرد ه اند ، اجرای آنها که اصلا و ابدا جای صحبت ندارد. در نقطه ی مقابل ، بسیاری از مقام های بلند پایه عراقی و رهبران سیاسی وزین و نمایندگان پارلمان این کشور آشکار و اغلب به گونه ای اعتراض آمیز مداخله ی بی جا و طلبکارانه حاکمان رژیم آخوندی در امور داخلی عراق را محکوم کرده اند و در همین مورد بخصوص بر حقوق نقض ناپذیر آزادی خواهان ساکن " اشرف " تاکید ورزیده اند.
وقتی که کار به اینجا کشید و آخوند خامنه ای در رابطه با مجاهدین برای صدمین بار سنگ روی یخ شد و کسی برای حرفش تره هم خورد نکرد ، دراز و کوتاهان و کوسه و ریش پهن های رژیمش ، از قبیل رفسنجانی و لاریجانی ، را روانه بغداد کرد تا التماس های او را به یاد دولت مردان عراقی بیاورند و خواهش های چندین و چند باره ی بی جواب مانده را مکرر و موکد سازند، که البته سرانجام این چاره اندیشی نیز جز بیچارگی و عقب گردی با دست هائی از پا دراز تر نیود.
لازمه ی در پوست شیر ماندن ، سکوت استدر این میان آقای موفق الربیعی که عنوان مشاور امنیت ملی دولت عراق را یدک می کشد ، معلوم نیست چرا چنین آتشی مزاج شده است و در اطاعت اوامر سر دم داران حاکم بر ایران ، قصد کرده است که کلاه را با سر به آنها تحویل دهد. وقتی مواضع زشت و در عین حال مضحک این مقام مشاور امنیتی را در رابطه با " اشرف " می بینم و گام های تاتی وار و کودکانه ای را که در این راه برداشته است بر انداز می کنم ، از خودم می پرسم علت داغی بیش از حد این کاسه، از آشی که آخوندها در خیالشان برای مجاهدین خلق پخته اند ، چیست ؟ چرا در رابطه با موضوع اشرف همه ی مسئولان عراقی یا سکوت کرده اند و یا از حقوق ساکنان اشرف دفاع نموده اند اما آقای موفق الربیعی سینه را جلو داده است و خود را نخود نپخته ی این آش کرده است؟ به این پرسش می توان پاسخ های گوناگونی داد که درست و نادرست بودنشان را باید با مراجعه به اسناد و مدارک و یا دست کم با نگرش بر شواهد و قرائن و امارات ، دریافت. از جمله این به ذهنم زد که نکند این بنده خدا بد جوری ریشش پیش سردم داران نظام آخوندی گیر است و در کارنامه سوابق بده و بستان هایش، اسنادی موجودند که برای جلو گیری از رو شدنشان، جز تمکین بلا شرط و اطاعت بلا حرف ، چاره ای ندارد. شک من وقتی بسیار بسیار قوی تر شد که اعلام گردید که مشاور این مشاور ، فردی پیشانی سیاه به نام خدابنده است. فردی که حتی نمایندگان پارلمان انگلیس هم در خدمت گزاری خودش و همسرش به وزارت اطلاعات رژیم آخوندی رسما اعلامیه داده اند. با این کیفیات این آقای موفق الربیعی هرچه در چنته ی خودش و مشاورنشان و راهنمایانش بود بیرون آورد و به خدمت گرفت تا شاید برای رژیم آخوندی فرجی بشود و بر اشرفیان چشم زخمی برسد.
هر بیشه گمان مبر که خالیستایرانی ها مثل های زیبائی دارند که هر کدامشان در جای خودشان کار صد کتاب فلسفی را انجام می دهند. اجازه دهید چند تائی ازاین مثل ها را که در این مورد کار برد دارند ، برایتان باز گویم :
"جائی که عقاب پر بریزد ــ از پشه ی کوچکی چه خیزد ، پایت را به اندازه گلیمت دراز کن ، آزموده را آزمودن خطاست ، نه هر که سر بتراشد قلندری داند ، این دم شیر است به بازی مگیر ، فلانی باز هم گز نکرده پاره کرد ، ... ".
آقای موفق الربیعی وقتی که پای در این میدان گذاشت فکر نمی کرد که کارش به جائی بکشد که در ته چاهی گیر کند که برای مجاهدین شهر اشرف کنده بود. چه میدانم ، شاید هم فکر نمی کرد طنابی را که رژیم آخوندی به دستش داده است تا این حد پوسیده باشد و این بنده خدا را با سر به قعر این چاه بیفکند. اگر به گوشش خورده بود که : جائی که عقاب پر بریزد ــ از پشه ی کوچکی چه خیزد " به این موضوع می اندیشید که اگر میشد مجاهدین را با چهار تا توپ و تشر و پنج تا تهدید و شش تا تطمیع از میدان به در کرد ، پس چر از او به مراتب گردن کلفت تر هایش ، و در صدر همه ی آنها خمینی ، به چنین توفیقی دست نیافتند. آقای موفق الربیعی به این چیزها نیندیشید و دست دراز کرد تا با دم شیر بازی کند که ناگهان از صوامع ملکوت و از شش جهت این ترانه بلند شد که : گفت ای موش لوس یک غازی ــ با دم شیر میکنی بازی؟ آقای موفق الربیعی نمی دانست که مجاهدین اشرف مثل خودش بی کس و کار و بی پشتوانه نیستند که هر کس و ناکسی که از گرد را برسد بتواند برایشان شاخ و شانه بکشد، چه رسد به این که دست به کار نابودیشان بزند. اگر موفق الربیعی و هکذا امثال موفق الربیعی فقط و فقط کارنامه سی سال اخیر مجاهدین را ولو سرسری هم مطالعه بکنند ،نیازی به هوش فراوان ندارند تا دریابند که :
هر بیشه گمان مبر که خالیست ـــ شاید که پلنگ خفته باشد .
باش تا صبح دولتت بدمدوقتی که موفق الربیعی دست به محاصره اشرف زد فکر می کرد که در ظرف چند ساعت چهار هزار مجاهد خلق پرچم های سفید را بر می افرازند و دست ها را روی سر می گیرند و دسته جمعی خودشان را به ایشان تسلیم می کنند. چون در گام اول توفیقی نصیبش نگشت راه آب و نان را بست . باز هم تدبیرش افاقه نکرد. این بار ورود دارو و پزشک را به اشرف ممنوع کرد. باز هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. اشرفیان مثل البرز ایستادند ؛ سرفراز و سرسپید و سخت و آماده ی آتشفشانی . آنگاه امواج کوه آسای پشتیبانی از این پهلوانان بی نظیر همه ی تاریخ ، از سرتاسر جهان به راه افتادند. پیش و بیش از همه ، این ایرانیان آزادیخواه و قدر شناس بودند که از داخل ایران علیه کارهای پلید موفق الربیعی اعتراض کردند. ایرانیان خارج از کشور نیز با بر پائی تظاهرات گسترده و تعطیل ناپذیر به جهانیان هشدار دادند که وظیفه دارند با جدیت و قاطعانه در برابر گستاخی هائی که موفق الربیعی بایستند و دست های پیدا و پنهان حمایت کننده ی او را قطع کنند. این دعوت البته و همانگونه که انتظار می رفت ، از جانب آزادی خواهان جهان پاسخی شایسته گرفت. هزاران پارلمانتر و حقوق دان و و کیل و هنرمند از همه ی نقاط جهان به این دعوت لبیک گفتند. اوج این پشتیبانی را ما در قطعنامه ی ویژه و بی نظیر پارلمان اروپا می بینیم. ...
و این هنوز از نتایج سحر است
جمشید پیمان
۲۷آوریل ۲۰۰۹
----------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر