۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

برای انسانِ دیروز و امروز و تنهائیش


جمشید پیمان


بسیار گشتم

دیرنده جست و جوئی از سر صبر

در پی من

من ،

آیا ابری بود یا قطره ای ؟

چشمی بود یا اشکی؟

دلی بود یا خواهشی؟

آیا شبی بود یا ستاره ای

آسمانی بود یا آفتابی؟

کویری بود یا ابری؟

افروزه ای بود یا حریقی

تشنه ای بود یا کوزه ای؟

من ،

آیا نگاهی بود که یعنی عشق ؟

زنی بود که عیسا می زائید ؟

یا پسری را بر سبدی ،

میانه ی طوفان مینشانید؟

یا مردی بود که "من " ش را به دست سنگسار می سپرد ؟

بسیار گشتم

دیرنده جست و جوئی از سر صبر

من ،

آیا " واژه " ایست که در آغاز بود

تنها و بی کس

که خدایش وانهاد در برهوت آدمیان ،

در انبوهِ شعر و شاعران ؟

من ،

آیا مصرعی بود غریب

در میانه ی قصیده ای که سلطانی را بر می افراشت؟

یا بیتی بود

بر پیشانی غزلی که معشوقی را می نگاشت

یا چهار پاره ای که خدا را انکار می کرد

یا ترجیع بندی

که همه را می دید و جز او را نمی دید ؟

یا قلمی

تا مرگ را به تصویر کشد

در قلمروی بی مرگان؟

یا زبانی

که زندگی را تعربف کند

در سرزمین مردگان؟

من ،

آیا تیری بود مانده در تیردان

یا فرود آمده بر درختی تناور در دوردستی بی کران؟

یا نشسته در چشمی

تا تجسم بخشد مرگ را در دیده ی بی مرگان ؟

یا دلیری دست در خون خویش برده

تا گونه بشوید از زردی ،

در محضر خلیفه گان؟

من ،

آیا باکره ای ست جامانده در یاخته ی بی منفذ اوین

و شب در کابین زندانبان غلتیده

تا نیالاید بهشت را

با خون دوشیزگیش؟

یا حامله ی که به قربانگاه می برد اسماعیلش را

تا برهاند همه ی گوسفندان را

از خنجر از غلاف بر آمده ی ناابراهیم ؟

من ،

آیا شهریست غریب افتاده در کناره ی فرات *

پر از شهروندان مانده در حصار تشنه گی

یا دژی فرو ناریخته

در هجوم هزاران ساله ی تاریخ ؟


یا پادگانی که نگهبانانش بر واژه ی تسلیم خط می کشند

با خون خویش

و معنا می بخشند شرف را

در هنگامه ی هجوم بی توقف نامردمان ؟

یا مردی تا ژرفای گرسنگی دویده

تا درهم ریزد سراب سیری را

نه به اجبار ، که به اختیار

یا زنی

رو در روی وقاحت ایستاده ،

در صفه ی دریدگان

بی تامل در هـنجار کهنه ی کنیزان ؟


این رونده ی از پا نیفتاده را ؛

که می یابد؟

که در می یابد؟


* شهر اشرف ، محل استقرار زنان و مردان مجاهدی که برای آزادی

جـان بر کف گرفته انـد . بی چشم داشتی جـز آزادی بـرای مــردم .

________________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه



دارالفنون اول پاییز ، خسته بود


(برای اول مهر آغاز سال تحصیلی)
جمشید پیمان



... بابا که نان نداد

دریای فقر،آبِ رخش را ربوده بود.

مادر ، میان خستگی کهنه اش نشست

یک دسته آرزو،

بر گیسوانِ غصه ی شش ساله ، بست .

در دیدگانِ تشنه ی مادر

خاری خلیده بود،

اما فرو نریخت.



دارالفنونِ ازنفس افتاده ، داد زد:

آغاز مهر! آغاز مهر! دیگر کسی نبود؟

بابا ، یواشکی،

درگوش غصه ی شش ساله گفت:

پای برهنه را ،

در روز اول پائیز ،

در زیر دامن دردت ، پنهان نگاه دار!

در سینه ی تکیده اش اما ،

جائی برای آه، باقی نمانده بود.



دارالفنون ، به شادیِ آغاز مهر

زنگی نمی نواخت.

انگشت ترد غصه ی شش ساله ، درکلاس

حرفی به روی دفتر خالی نمی نوشت ،

طرحی به روی دیده ی فردا نمی کشید .

بابا که نان نداشت

تا دخترک

در های و هوی مرده ی دارالفنون

آن را بیان کند

پاهای غصه ی شش ساله ، لخت بود
- مانند سینه اش که مجال نفس نداشت-.

در دیدگان غصه ی شش ساله

نقشی ز آرزو نبود،

آن را نمی شناخت.



دارالفنون سرد،

دارالفنون فرو ریخته بر تکه های درد،

دارالفنون اول پاییز،
خسته بود .

... زنگی صدا نکرد،

بابا که نان نداد،

مادر، میان خستگی کهنه اش نشست،

یک دسته آرزو،

بر گیسوان غصه ی شش ساله ،

بست ...

_________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه


کبوتر سبز!


Kabutare sabz 013 von Ihnen.


این عکس را بامداد دیروز در یکی از ایستگاه های راه آهن در آلمان گرفته ام!

علی اکبر رشیدی

۲۳ شهریور ۱۳۸۸

__________________________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه



در تازه ترین بیانیه ی آقای موسوی

دیگر نامی از خمینی خون آشام نیست!



در تازه ترین بیانیه ای که از سوی آقای میرحسین موسوی خطاب به مردم ایران انتشار یافته و در آن بدرستی در باره ی خطرات فزاینده ای که از سوی گردانندگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ،ایران و ایرانی را تهدید می کند،هشدار داده شده است،بگونه ای کاملا ملموس و محسوس دیده می شود که وی دیگر از خمینی خون آشام و وفاداری خود به راه اهریمنی و انگلیسی وی سخنی نمی گوید.

آیا نام نبردن آقای موسوی از خمینی خون آشام و پافشاری نکردن بر وفاداری به او و خط او امری تصادفی و اتفاقی است؟

گمان نمی کنم که چنین باشد!

بنظر می رسد که آقای موسوی با آگاهی از ژرفای نفرت همگانی و ملی ایرانیان از خمینی و رژیم دست نشانده و خونریزی که او بنیان گذاشت، و نیز در راستای همراهی و همگامی هرچه بیشتر با جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران،در برخی از مواضع گذشته ی خویش تجدید نظر نموده و سپس این گام درست و قابل تحسین را برداشته است.

این، تحولی است که نمی توان و نباید آن را نادیده گرفت.

علی اکبر رشیدی

___________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه


سخن شاهزاده رضا پهلوی با روحانیون وابسته به حکومت

۱۷ شهریورماه ۱۳۸۸




ایرانیان،
از فردای فرود خمینی در گورستان و چیره شدن هیچ انباشته از پوچ اش برخاک پاک ایران، آواز «قادسیۀ دوم» بر سر بسیاری از زبان ها افتاد. کشتار ننگ آور و فریبکارانۀ افسران دلاور ایرانزمین، کشتار شرم آورانۀ سیاست ورزان میهن پرست و حتی اعدام نخستین بانوی وزیر ایرانی، و سپس، یک به یک، کشتار برنامه ریزی شدۀ همۀ آن جوانان دلیر و دگراندیش بی گناهی که بابک وار بر سر موضع ایستادند و به ولایت جهل و ستم «نع» گفتند، همه و همه، نشان از یک چیز داشت: تازش دگربارۀ تاریکی و چیرگی بیگانگان بر میهن!


هم میهنانم،عطاملک جوینی، تاریخ نگار بزرگ میهن مان، برایند تاخت و تاز سپاهیان مغول به ایرانزمین را این چنین به نقش می کشد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"! این جمله، با همۀ فشردگی اش، از روزن من، بزرگ ترین و گویا ترین داستان کوتاه، از تاریخ بلندِ جنایات اهل بیابان در میهن ماست؛ و من شکی در این ندارم، که در فردای فروپاشی این نظام اهریمنی نیز، که از همان روز نخست کلاغ های اش را به جان گل های اقاقی انداخت، تاریخ، سخنی از همین دست خواهد گفت.

ایرانیان،

دیگر بس است، امروز دیگر هنگام یک تعیین و تکلیف تاریخی فرارسیده است. هزاره ای نوین آغاز شده است و ما، که هم به علت های بیرونی و هم به علت های درونی از برخی دیرکردهای تاریخی رنج می بریم، در آستانۀ یک ساعت صفر تاریخی ایستاده ایم. این چنین است که یکایک شما را به اندیشیدن ژرف، و به گزینش در مورد امری سرنوشت ساز فرا می خوانم:

عزیزانم،

بیایید تا به همدلی و هم اندیشی یکدیگر، از هر تیره و طایفه وطبقه، با هر زبان و دین و باور، مشق های ناکردۀ تاریخی مان را، چه در پهنۀ فرهنگ، و چه در زمینۀ سیاست، یکبار برای همیشه بنویسیم و دفترهایی را، که شایستۀ بسته شدن شان می انگاریم، یکبار برای همیشه، بربندیم.

چرا که دست کم، من، به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که فرزندان کورش را، چون یک تکه گوشت قربانی، از پنجرۀ کوی دانشگاه به بیرون پرتاب کنند و همزمان نعره برکشند: این هم سهم این یا آن قدیس!

چرا که دست کم، من به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که به دختران تهمینه و پسران سیاوش در بیدادگاه های این نظام کهریزکی تجاوز کنند و پیکر تجاوز شده شان را بسوزانند و یا که سیمان گیرند، و نام این توحش برهنه را نیز، با بی شرمی و جهالت تمام، «جهاد فی سبیل الله» گذارند.

این چنین است، که روی سخن من اینک با همۀ سردمداران حکومت جنون زدۀ ولایت فقیه، به ویژه با نهاد روحانیت وابسته به حکومت است؛ چرا که این نهاد، یعنی نهاد دین، بی هیچ شکی، امروز در برابر یک گزینش بزرگ و سرنوشت ساز تاریخی ایستاده است، نه تنها برای ایران، بلکه برای کل حوزۀ تمدنی ایرانی؛ گزینش این است: در کنار مردم ایستادن و به تمامی از حکومت بیرون آمدن، و یا در کنار رژیم ماندن و بر سنت سرکوب و الاهیات شکنجه پای فشردن!

آقایون،روی سخن من با شما، و با همۀ آن پیشوایانی است که به نام دین، هزار و چهارصد سال است که گاه بی میانجی و گاه با میانجی، و سی سال است که بطور یکراست بر این بوم فرمان می رانید، بدین پرسش های زمینی من ایرانی، که اگر می خواهید می توانید نام اش را استفتاء نیز بگذارید، پاسخ دهید:

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به این آب و خاک، اینچنین به چشم بیگانه می نگرید؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که بر ایران، رفتاری را روا می دارید که گویی، کودک سرراهی تاریخ است؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که میراث تمدن ایران را شایستۀ حراج کردن و سوزاندن و به آب بستن و به کلنگ برکندن می دانید؟

چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به ایرانی، به چشم بنده و موالی و صغیر می نگرید، کودک اش را به بیگاری می کشید، زن اش را در چهارگوشۀ جهان به فروش می گذارید و از گُردۀ مَرداش تسمه بر می کشید؟

آخر چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که تجاوز به عنف را، بر دختر و پسر ایرانی، مجاز می شمارید؟

آقایون،

امروز، این شما و فقط شما هستید که بر ایران ما فرمان می رانید، پس در نهایت، این شما و سنت عالیه ای که خود را بدان وابسته می دانید هستید، که باید پاسخ
سی سال جنایت قانونی شده و ویرانی پیوسته را بدهید: بنابراین چرا سکوت می کنید و دست بر دست می گذارید؟ چرا، شما به عنوان علمای عرصۀ دین و نگهبانان وجدان، در برابر ستم بی پایانی که بر مردم شکیبا و نجیب این سرزمین می رود خود را به ناآگاهی می زنید؟

چرا گوش های تان در برابر فریادهای ممتد ملت رنج کشیدۀ ایران ناشنوا شده است و چرا دست رد بر خشونت بهیمی ای که برفرزندان زال و رودابه، بر مهدی ها و ترانه های میهن می رود نمی زنید؟ چرا به سوی مردم نمی آیید و در برابر توحش عریان این فریب کارترین حکومت تاریخ، که پشیزی برای کرامت انسان ارزش قائل نیست، نمی ایستید؟ به راستی چرا؟ و به من بگویید، انگیزۀ این بی تفاوتی آشکار در برابر ستم چیست؟

آقایان روحانی،

من، به هر ایمانی که به انسان ارج گذارد، فارغ از اینکه از آن کدام ملت و فرهنگ باشد، احترام می گذارم، و البته، در برابر هر ایمانی، که انسان را، به ویژه ایرانی را زیرپا گذارد و شان آدمی را به هیچ گیرد، می ایستم. پس تکلیف خود را روشن کنید، چرا که تکلیف من، چون روز، روشن است:

من، میان آن جوان ایرانی که از پنجره پرتاب می شود تا که در پای درگاهی متعالی قربانی شود، بی هیچ شک و گمانی، نه جانب آن درگاه نیازمند به گوشت لُخم انسان، بلکه جانب آن ایرانی لگدمال شده، جانب فرزند نگونبخت کوروش را می گیرم.
وسلام!

خداوند نگهدار ایران
باد

رضا پهلوی



--------------------------------------------------------------------------------

این " من " و " ما " کیستند؟

جمشید پیمان ، 18 ، 6 ، 1388




مقدمه توضیحی شماره یک :

آیا کسی حق ندارد از سازمان مجاهدین خلق و به ویژه رهبری آن و شخص مسعود رجوی و مریم رجوی انتقاد کند؟ برای من پاسخ به این پرسش ، کاملا روشن است : از آنجا که سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن در سطحی کلان ، در جامعه ایران هم مطرح هستند و هم تاثیر گذار، بنا براین هر ایرانی حق دارد از عملکرد
این سازمان و رهبریش انتقاد کند. این انتقاد یا انتقاد ها را هر کسی و از جمله مسئولان سازمان مجاهدین می توانند پاسخ گویند. در این پاسخ ، انتقاد های به جا
پذیرفته می شوند وبرای انتقاد های بی جا و یا ناوارد ، بی جا و یا ناوراد بودنشان ، توضیح داده می شود.
به نظر من این گونه بر خورد ، برخوردی دموکراتیک و مبتنی بر حفظ حرمت و شخصیت انسانی منتقد کنند و منتقد شونده است و از کسانی که برای آزادی و دفاع از حقوق مردم پیکار می کنند ، گزیدن روشی جز این ، پسندیده نیست.
مقدمه توضیحی شماره دو :

آیا درست است که افراد و سازمان های مخالف نظام جمهوری اسلامی ، در مخالفتشان با یکدیگر و در زیر پوشش انتقاد و یا به بهانه انتقاد ، نه به ادله انتقادی ، بلکه به روش های تخریبی رژیم جمهوری اسلامی بر علیه افراد و سازمان های مخالف نظام ، متوسل شوند؟ آیا می شود دروغ ها و داستان های جعلی رژیم بر علیه افراد و سازمان های مخالف خودش را به عنوان سند متقن ، مورد استناد و استفاده قرار داد؟ پاسخ به این پرسش ها نیز برای من کاملا روشن است : آری می شود. زیرا نمی توان جلوی زبان و قلم دیگران را گرفت ، حتی اگردروغ بگویند و پاپوش بدوزند و سند جعل کنند و به هر روش غیر دموکراتیک و ضد ارزش های انسانی متوسل شوند. بله این مثل شیرین فارسی مصداق دارد ؛ در دروازه را می شود بست ولی در دهان دیگران را نه! اما در این میان یک نکته دیگر نیز روشن است : من چنین افرادی را منتقد دلسوز و همراه نمی بینم و نمی دانم. چنین کسان را من هم ارز و هم خط رژیم جمهوری اسلامی و عوامل آن می شمارم .

جدائی از مجاهدین و بروز حیرانی

آقای اسماعیل یغمائی از مجاهدین جدا شده اند. این جداشدن ممکن است ناشی از علل بسیار و گوناگون باشد. اما در هر حال و به هر علت ، مبین این امر است که یا راه و روش مجاهدین درست است و آقای یغمائی بنا بر دلائل خودشان ، نتوانسته اند خود را با مجاهدین تطبیق دهند . بنا براین تصمیم به جدائی گرفته اند.
یا این که آقای یغمائی فکر می کنند راه و روش مجاهدین اشتباه یا خطا و یا غلط است . بنا بر این تصمیم گرفته اند جدا شوند و برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی روشی تازه برگزینند که حتما به درستی آن ، یا دست کم برتری نسبی آن بر روش مجاهدین ، اشراف دارند . فرض دیگری هم هست : آقای اسماعیل یغمائی راه و روش مجاهدین را قبول ندارند و به همین علت از آنها جدا شده اند اما حیران وسرگردانند که در وضعیتی جدیدی که پیدا کرده اند ، برای مقابله با رژیم جمهوری اسلامی ، که تا این لحظه در نفی و حذف کامل آن تردیدی بروز نداده اند، چه راه و روشی را اتخاذ کنند که هم عیب و ایرادهای روش های مجاهدین را نداشته باشد و هم بتواند ایشان را به هدف نفی و حذف رژیم نزدیک تر کند. مقاله ها و موضع گیری های اخیر اقای اسماعیل یغمائی را که می بینم ، به راستی میمانم که آیا ایشان می دانند پس از جدا شدن از مجاهدین ، چه راه و روش مبارزاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی را برگزیده اند و یا در این عرصه، حیران و سرگردانند.

چه کسی مقصر است ؟ من ؟ تو ؟ او ؟

ایشان مبارزه سی سال گذشته خود و مجاهدین ، در چارچوبی که مجاهدین داشته اند ، را باطل دانسته اند. از نوشته هایشان چنین بر می آید که مهم ترین دلیلشان برای این ابطال ، عدم توفیق مجاهدین در شکست رژیم جمهوری اسلامی و حذف تمام عیار آنست. اما نکته حائز اهمیت این است که ایشان علل این عدم توفیق را فقط و فقط در مجاهدین یافته اند. این را هم از توجیهاتشان برای جدا شدنشان و در موضع گیری هایشان در برابر روشها و شعار های مجاهدین ، ابراز داشته اند. فرض می گیریم که در این عدم توفیق ، فقط و فقط مجاهدین مقصر بوده اند و اتخاذ تاکتیک ها ی غلطشان ، به زعم آقای یغمائی و امثال ایشان ( برای جلوگیری از اطاله کلام ، از آوردن فاکت های مورد به مورد خود داری می کنم. خوانندگان می توانند با مراجعه به نوشته های آقای اسماعیل یغمائی و امثال ایشان ، نقطه نظرهای آنها را ببینند) ، باعث دوام و بقای رژیم آخوندی شده است. از سوی دیگر اقای یغمائی و امثال ایشان مدعیند که نه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ، مقاومت سرتاسری مردم ایرانند و نه رهبر سازمان مجاهدین خلق ، آقای مسعود رجوی ، رهبر مقاومت مردم ایران است. اگر این اظهار نظرها را درست و واقعی بپنداریم باید از خودمان بپرسیم که این حضرات چرا تا این حد و بطور مرتب و لاینقطع گریبان نیروئی را میگیرند که نه مقاومت سرتاسری است و نه رهبرش رهبر مقاومت سرتاسری. حال که سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت به نظر ایشان چیزی است در حد سایر سازمان ها و احزاب مخالف رژیم جمهوری اسلامی ، لاجرم باید بگویند چرا این پرسش ها را در برابر این " سایر سازمان ها و احزاب " مخالف جمهوری اسلامی نمی گذارند؟ برای مثال چرا از حزب دموکرات کردستان نمی پرسند مبارزه ات با رژیم در این سی سال چه ثمراتی داشته است؟ یا از کوموله یا حزب کمونیست کارگری و انشعابات آن و یا از سازمان های متعدد چریک های فدائی خلق و یا از طرفداران طیف های مختلف پادشاهی و یا از نهضت مقاومت ملی ، یاد گار دکتر شاپور بختیار.

جستن مقصر یا شناخت شرایط ، امکانات و محدودیت ها؟


البته لازم است که از همه ی این ها بپرسیم . اما نه از موضع نفی تمام عیار کوشش و مبارزه ای که در این سی سال ، در حد توش و توانشان ، برای آزادی ایران و رهاندنش از چنگال جمهوری اسلامی کرده اند. همه این سازمان هائی که نام بردم و سازمان هائی هم که هستند و نام نبرده ام ، به اندازه ی قدرت و وسعت و کشش و کمیت و کیفیت شان با رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کرده اند و از بذل وقت و مال و جان دریغ نورزیده اند. در پرسش از این سازمان ها و ارزیابی عملکردشان ، اما نباید پاسخ همه پیروز یها و ناکامی ها را تنها در خود این سازمان ها جست. این بسیار از انصاف و عدالت به دور است که از شاخه های مختلف اپوزیسیونی را که چون نخواسته اند به اپوزیسیونی مثل نهضت آزادی یا حزب مشارکت یا حزب اعتماد ملی کروبی یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ویا گروه امت و اکثریت و حزب توده ، تبدیل شوند و لاجرم دستانشان از بسیاری امکانات داخلی و خارجی کوتاه شده است و محدودیت ها بسیار ی بر آن ها تحمیل شده است، طلبکاری کنیم و علت ماندگاری رژیم را برگردن آنها بگذاریم و باز هم گریبان مظلوم و قربانی را بچسبیم.

از ایستادن خسته ایم یا از نشستن یا از رفتن ؟

آقای اسماعیل یغمائی در رابطه با وضعیت کنونی کشورمان و در رویاروئی با مجاهدین ، بارها پرسیده اند " ما کجا ایستاده ایم؟" . من از ایشان پرسیدم مقصودشان ازاین صیغه متکلم مع الغیر چه کسانی هستند؟ ایشان جوابی به من دادند با این مضمون که خدا را شکر که من میدانم در کجا ایستاده ام و خداوند ایشان را هم از سرگردانی نجات دهد. اما نگفتند مقصودشان از " ما " چه کسانی هستند؟ از بحث و جدل های پیش آمده چنین پیداست که آقای اسماعیل یغمائی مقصودشان از " ما " مشخصا خودشان به اضافه سازمان مجاهدین خلق و به ویژه رهبری آن است. گفتم "مشخصا" . زیرا ممکن است کسان دیگری را هم در نظر داشته اند، ولی من در نوشته هایشان این دو وجه را آشکار دیده ام. حال که خود آقای یغمائی این پرسش مرا با صراحت پاسخ نداده اند ، می خواهم پیشنهاد کنم که ایشان حساب خود شان را از بقیه جدا سازند و اگر واقعا نمی دانند در کجا ایستاده اند و از مخاطبان عامشان کمک می خواهند ، وضعیت خوشان را به روشنی تشریح کنند و از همان مخاطبان عام بخواهند با توجه به وضعیت تشریحی ایشان ، به ایشان بگویند که ایشان در کجا ایستاد ه اند. پس از این مرحله ، دیگر اختیار با خود آقای یغمائی است که نظر مخاطبان را بپذیرند یا نپذیرند.
اما در مورد کسان دیگر تشکیل دهنده آن " ما " ی مورد نظر آقای اسماعیل یغمائی ، فکر می کنم به این ترتیب ، بهتر است که ایشان با صراحت از ساز مان مجاهدین خلق و یا هر سازمان دیگری که مورد نظرشان است ، بخواهند با توجه به وضعیت کنونی ایران ، برایشان توضیح دهند که در کجا ایستاد ه اند. خیلی رو راست میگویم که آقای اسماعیل یغمائی علیرغم این که بارها اعلام کرده اند از مجاهدین جدا شده اند ، دست از هم کاسه بودن با آنها بر نمی دارند و به صد زبان جز زبان صراحت ، همچنان اصرار دارند بگویند؛ انا شریک. چه میدانم . شاید هم با و جود این که به تاکید گفته اند نه مجاهدین مقاومت سرتاسری هستند و نه رهبرشان رهبر مقاومت ، باز هم فکر می کنند که کار کندن ریشه رژیم جمهوری اسلامی هنوز هم به دست مجاهدین است اما فقط باید روششان را تغییر دهند.
در این صورت چه نیکوست که آقای اسماعیل یغمائی روش هائی را هم که در نظر دارند و یا به نظرشان می اید ، پیشنهاد کنند . شاید واقعا موثر باشد و راه گشا.

نوشته ی: جمشید پیمان

_________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

آسمان به ریسمان بافتنِ "حنایی" در "رادیو فردا"


کیانوش رشیدی



خانوادۀ مخملباف را بعضی ها می شناسند:
محسن مخملباف، سمیرا مخملباف و حنا مخملباف.
هر سۀ این افراد یک شبه کارگردان سینما شدند.
محسن مخملباف، پس از یک چندی بازجوگری در دستگاه های امنیتی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و به صلابه بردن مخالفین این رژیم، فیلم "توبه
نصوح" را ساخت تا بیشتر به صورت آنان چنگ بیاندازد.
سمیرا مخملباف، با بازی در یکی دو فیلم پدر، ناگهان فیلم ساز شد.
حنا مخملباف هم وقتی هشت ساله بود، و پس از آن که در فیلمی ساختۀ پدرش بازی کرد، فیلم ساخت!! و کارگردان شد.

در رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی که هیچ چیز آن مانند همه کس نیست، سربرآوردن یک شبۀ اینگونه کارگردانان!! نیز مانند هیچ جای دیگردر این جهان نیست.
در نوشته های آینده به این کارگردانان مادرزاد!! خواهم پرداخت.


اما،در چارچوب جشنوارۀ سالانۀ فیلم در "ونیز"، قرار است فیلم " روزهای سبز"ساختۀ!! حنا مخملباف، نمایش داده شود.

در این میان و در این پیوند، مهرداد سپهری، خبرنگار "جنگ فرهنگی" رادیو فردا در تاریخ چهاردهم شهریورماه 1388، گفتگویی با "حنا مخملباف" انجام داده است.

سراپای پاسخ های "حنا مخملباف" به پرسش های مهرداد سپهری، با تناقضات و حتی با دروغ های فاحش همراه می باشد.
حنا مخملباف در پاسخ به پرسش :

" خانم مخملباف، کاری که شما برای ونیز آماده کرده‌اید و اعلام شده که در بخش فیلم‌های خارج از مسابقه و همزمان با آغاز جشنواره در روز دوم سپتامبر در یکی از بخش‌های جنبی نمایش داده خواهد شد، مستند است یا داستانی؟"

حنا مخملباف در پاسخ می گوید:

"این فیلم یک فیلم مستند- داستانی است که به حوادث روزهای قبل و بعد از انتخابات مربوط است. در واقع موضوع اصلی فیلم، امید بزرگی است که مردم ایران در روزهای پیش از انتخابات به تغییر سیاسی داشتند و به آن دلبسته بودند. این فیلم در خیابان‌های تهران ساخته شده است .

و شاید اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم داستان فیلم، قصه دختر جوانی است که به افسردگی مبتلا شده و برای درمان نزد یک روانشناس می‌رود و آن دکتر علت ناامیدی‌های دختر جوان را در حوادث سیاسی ایران می‌داند.این دختر در سن ۱۰ سالگی طرفدار آقای خاتمی بوده و در آن زمان برای آقای خاتمی تبلیغ می‌کرده است. این دختر افسرده در فیلم، داستان امروز انتخابات ایران را تعریف می‌کند. بخشی از فیلم دارای سناریو بوده و بخشی هم در خیابان از مردم عادی گرفته شده و پلان‌هایی هم هست که از ماجرای کشتار و سرکوب مردم،‌ از طریق فیلم‌های منتشر شده از سوی مردم به دست ما رسیده است."(رادیو فردا-چهارده شهریور 1388)

همانگونه که می بینیم، حنا مخملباف به نخستین دروغ خویش متوسل می شود و می گوید:"این فیلم در خیابانهای تهران ساخته شده است"!
به دیگر سخن، حنا مخملباف، تایید و تاکید می کند،یا خود و یا به همراه دیگران، دوربین بدست در خیابانهای تهران بوده است. آنهم در روزهای پیش و بعد از انتخابات!
و این بدان معنی است که وزرات ارشاد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی به حنا مخملباف اجازۀ ساختن فیلم را و آنهم در بارۀ انتخابات پیش رو داده است! و طرفه
اینکه وزارت ارشاد رژیم به فیلمی اجازه ساختن داده است که در آن از "امید بزرگ مردم ایران برای تغییر" سخن می رود.

حنا مخملباف، در مصاحبۀ نامبرده با "رادیو فردا"، از هول حلیم در دیگ می افتد و برای اینکه بگوید پیشاپیش در پی ساختن این فیلم بوده است، از آسمان، قهرمانی برای این فیلم دست و پا می کند، و به خبرنگار رادیو فردا می گوید:


" و شاید اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم داستان فیلم، قصه دختر جوانی است که به افسردگی مبتلا شده و برای درمان نزد یک روانشناس می‌رود و آن دکتر علت نا امیدی‌های دختر جوان را در حوادث سیاسی ایران می‌داند.این دختر در سن ۱۰ سالگی طرفدار آقای خاتمی بوده و در آن زمان برای آقای خاتمی تبلیغ می‌کرده است.
این دختر افسرده در فیلم، داستان امروز انتخابات ایران را تعریف می‌کند."

توجه فرمودید! دختر قهرمان فیلم حنا مخملباف، در سن ده سالگی، طرفدار خاتمی بوده و در آن زمان برای خاتمی تبلیغ!! می کرده است!

نخست آنکه در رژیمی که رییس جمهور کودتایی اش، یعنی محمود احمدی نژاد در بارۀ اوضاع سیاسی، اقتصادی ایران با کودک پنج ساله!!، مشورت می کند، چرا دختر ده ساله برای خاتمی تبلیغ!! نکند؟!

دو دیگر آنکه به بینش من، این دختر افسرده کسی نیست بجز خود حنا مخملباف، هنگامی که هشت سال داشت و به همراه پدرش در تبلیغات برای رییس جمهور شدن خاتمی شرکت می کرد.

حنا مخملباف برای اینکه نگوید، دختر قهرمان فیلم خودش می باشد، دو سال به سن او اضافه می کند تا باصطلاح،"رد" گم کند.

و درست همین "دختر افسرده" پس از گذشت 12 سال، یعنی در سن بیست سالگی، که سن امروزی حنا مخملباف باشد، فیلمی در باره خودش می سازد و از افسردگی خود می گوید.

تنها مشخص نیست چرا حنا مخملباف، پس از سر برآوردن خاتمی از صندوق های مارگیری انتخابات رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، افسرده شده بود؟

سخن بر سر این است که درست پس از بروی کار آمدن خاتمی بود که نان پدرش، محسن مخملباف، خواهرش، سمیرا مخملباف و حتی خودش در روغن شد!
درست از مرحلۀ انتخاب خاتمی بود که جشنواره های "ونیز"(در ایتالیا)،"کان"(در فرانسه)، "پوسان"(در کره جنوبی) و...دروازه ها را بروی عباس کیارستمی ، که دورانش برای این جشنواره ها، در چارچوب مماشات فرهنگی-سیاسی دولت های اروپایی با رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،بپایان رسیده بود، بستند و "چون کشتیبان را سیاستی دگر آمده بود!"، خانوادۀ مخملباف را وارد معرکۀ جایزه گیری، داوری و...این جشنواره ها نمودند.

حنا مخملباف در ادامۀ پاسخ خود به نخستین پرسش خبرنگار "رادیو فردا" می گوید:

"بخشی از فیلم دارای سناریو بوده و بخشی هم در خیابان از مردم عادی گرفته شده"

بر اساس گفتۀ حنا مخملباف، بخشی از فیلم دارای سناریو بوده است.

اگر حتی بخشی از این فیلم دارای سناریو بوده باشد، چگونه "ارشادی" های سانسورچی به این سناریو و آنهم، یک بار دیگر می پرسم سناریویی برای"تغییر"!! در رژیم، اجازۀ تبدیل شدن به فیلم را دادند؟

آیا حنا مخملباف آگاهانه بر وجود دیدگاه امکان "تغییر" در رژیم، آنهم از طریق انتخابات در میان سانسورچیان وزارت ارشاد رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و شخص صفار هرندی، وزیر وقت ارشاد این رژیم تاکید نمی کند؟ و بدین طریق ویزای ورود دوباره به ایران را برای خود اخذ نمی کند؟

حنا مخملباف اما، همۀ گفته های چند سطر بالاتر خویش را با گفتن:

" پلان‌هایی هم هست که از ماجرای کشتار و سرکوب مردم،‌ از طریق فیلم‌های منتشر شده از سوی مردم به دست ما رسیده است." فراموش می کند.

و این درست اصل ماجراست.

به بینش من، هیچ بخش از این فیلم"راه سبز"، بوسیلۀ حنا مخملباف کارگردانی نشده است.

بازیگران فیلم،کارگردانان فیلم و مونتاژگران فیلم، مردم هستند و همۀ این فیلم ها بدست "آنها"(حنا مخملباف می گوید ما! -کیانوش رشیدی) رسیده است.

این "ما" کی ها هستند
محسن مخملباف؟سمیرا مخملباف؟و یا حنا مخملباف؟

وانگهی! مگر حنا مخملباف به گفته خودش در حوادث پس از انتخابات در ایران نبوده است؟

چرا و برای چه این فیلمها "بدستشان"!! و از جمله بدست حنا مخملباف رسیده است؟

مگر مردم می دانستند که حنا مخملباف قصد ساختن فیلمی در بارۀ انتخابات دارد که تکه فیلمهای گرفته شده توسط خویش، برای فیلم آیندۀ نامبرده را، برای وی بفرستند؟

و آیا این فیلمها همان فیلمهایی نیستند که ایرانیان و جهانیان در شبکه های جهانی و اجتماعی اینترنت و از جمله شبکۀ جهانی"یوتیوب" دیده اند؟

و آیا حنا مخملباف حتی تکه ای جدا از این فیلمهای نشان داده شده را، دارد که تا کنون کسی آن را ندیده باشد؟

من هنوز فیلم "راه سبز" را ندیده ام. بجرئت می گویم:
حنا مخملباف، حتی تکه ای جدا گانه از فیلمهای نشان داده شده از خیزش و رستاخیر نوین مردم ایران بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی در شبکه های اجتماعی –اینترنتی را در اختیار ندارد.

باری!

خبرنگار سرگردان و هاج و واج ماندۀ "رادیو فردا" در پرسشی دیگر از حنا مخملباف می پرسد:

" پس در واقع لوکیشن‌ شما خیابانهای تهران بوده ؟"

و حنا مخملباف پاسخ می دهد:
"بله ؛ من تا بعد از انتخابات ، برای این فیلم در ایران بودم و داشتم صحنه های این فیلم را می‌گرفتم. بعد از انتخابات مجبور به ترک ایران شدم."

دقت فرمودید؟
حنا مخملباف تا بعد از انتخابات در ایران بود و داشت صحنه های فیلم را می گرفت.بعد از انتخابات هم ،مجبور به ترک!! ایران شد.
با این حساب، حنا مخملباف در آن واحد ،بعد از انتخابات هم در تهران بود و داشت فیلم می گرفت و هم مجبور به ترک!! ایران شد.


حنا مخملباف که گویا گفتگوی خود با خبرنگار "رادیو فردا" را با یکی از "سناریو"های!! خویش، اشتباه گرفته و تصمیم گرفته است شنوندگان این رادیو را براستی "فیلم" کند، می گوید:"تا بعد از انتخابات"!!

این "بعد"، چند ساعت بود، چند روز بود، چند هفته بود؟

وبلافاصله برای اینکه اوضاع را برای خود خطرناک جلوه دهد، می گوید:

"بعد از انتخابات مجبور به ترک ایران شدم"!!

حنا مخملباف نمی گوید چرا مجبور به ترک ایران شد؟
حنا مخملباف مگر چه عملی انجام داده بود که مجبور!! به ترک ایران شود؟
حنا مخملباف نمی گوید چه کسی او را مجبور!! به ترک ایران کرد؟
حنا مخملباف این را نمی گوید تا از "مجبوریتش" برای ترک ایران، از خود قهرمان بسازد.


شاید برادران ارشادی که به او و بر طبق گفتۀ خودش اجازۀ ساختن فیلم را داده بودند، او را مجبور به ترک ایران کردند، تا وی، قهرمانانه!! فیلم" تغییر"!! در ایران را برای جشنوارۀ "ونیز" آماده کند.

حنا مخملباف در پاسخ به این پرسش خبرنگار "رادیو فردا" که پرسید:

"وقتی داشتید فیلم را در ایران می‌ساختید، با توجه به اینکه در آن شرایط به همراه داشتن هر نوع دوربین و حتی موبایل‌های دوربین‌دار، حساسیت ایجاد می‌کرد و گاهی موبایل مردم را هم ضبط می‌کردند، مشکلی برایتان ایجاد نشد؟"، می گوید:


"همان طور که می‌دانید بیشترین قسمت‌های فیلم را قبل از انتخابات گرفته بودم. ولی خوب. این فیلم به طریقه غیرقانونی و با یک دوربین دیجیتال فیلمبرداری شده."

در بارۀ این سخنان حنا مخملباف، باید گفت:

نخست اینکه باید این فیلم را دید و آنگاه در بارۀ بیشترین و کمترین قسمت های فیلم نظر داد.

اگر با دیدن این فیلم معلوم شود، بیشترین قسمت های فیلم، همان فیلم های "یوتیوبی" هستند، آنگاه چه؟

دو دیگر اینکه پرسش خبرنگار "رادیو فردا" در بارۀ حساسیت ماموران رژیم در باره "حتی موبایل های دوربین دار" در تظاهرات بسیار درست بود که حنا مخملباف در پاسخ، "عذر بدتر از گناه" می آورد و می گوید:

این فیلم به طریقۀ غیر قانونی!! و با یک دوربین دیجیتال!! فیلمبرداری شده .

حنا مخملباف با این پاسخ، قهرمانی!! خود را دو چندان می کند:

یک-فیلمبرداری غیر قانونی!!

دو- تلفن موبایل دار که هیچ!! با دوربین دیجیتال!! فیلمبرداری می کردند و یا فیلمبرداری می کرد!

حنا مخملباف بخاطر اینکه در ادامۀ سناریو-گفتگو با خبرنگار "رادیو فردا"، اوضاع را بسیار خطرناک و دراماتیک کند، به این خبرنگار همچنان هاج و واج مانده، و از طریق وی به شنوندگان رادیو فردا می گوید:

"چندین بار ما را گرفتند اما هر بار به طریقی از دستشان گریختیم. خدا را شکر فیلم از ایران خارج شد و فعلاً در حال مونتاژ ست."

دوباره این گفته ها را بخوانید:

چندین بار و نه یک بار و دوبار، آنها را گرفتند!! اما آنها از دستشان! گریختند!!

حنا مخملباف نمی گوید، چه کس و یا چه کسانی "آنها" را گرفتند و آنهم چندین بار؟!!


و نمی گوید چگونه از دست آنها گریختند؟!!!

و تازه برای اینکه بر روغن قهرمان بازی خود بیفزاید، نه یک بار و نه دو بار بلکه چندین بار آزاد!! نشدند که، آنها هر بار پس از دستگیری، گریختند!!

جل الخالق!
حتی "جیمز باند" در هیچ فیلمی از سری فیلمهای "جیمزباندی" اش، بدینگونه، و در طول عمرش، از دست دشمنانش نگریخت!!

در نظر بیاورید، اگر ماموران رژیم ، حنا مخملباف را حتی برای چند دقیقه هم دستگیر!! می کردند، آیا "رادیو فردا"، "رادیو زمانه"، "رادیو بی بی سی"،پدرش محسن مخملباف و خواهرش سمیرا مخملباف ،سکوت می کردند. اگر اینگونه می بود، همۀ این رسانه های نام برده و رسانه های مشابه، زمین را به آسمان می چسباندند. اما چطور شد که حنا مخملباف، چندین و چند بار دستگیر شد، ولی حتی یک خبر کوچک در این باره مخابره نشد؟

حنا مخملباف برای اینکه خیال خودش، خبرنگار "رادیو فردا" و شنوندگان این رادیو را از سرنوشت نامعلوم فیلم آینده اش برای فستیوال "ونیز" راحت کند، در ادامه می گوید:
"خدا را شکر، این فیلم از ایران خارج شد و در حال مونتاژ است."

بیاد داشته باشید! حنا مخلباف گفت: فیلم در حال مونتاژ است.

خبرنگار "رادیو فردا" که از این پاسخ های حنا مخملباف، حسابی حیران و انگشت بدهان شده و فراموش کرده بود، کارگردان "بودا از شرم فروریخت"، در بارۀ "سناریو"ی "راه سبز" پیشتر توضیح داده بود، از وی می پرسد:

"این فیلم از قبل دارای فیلمنامه ای هم بود؟"(خبرنگار رادیو فردا تقصیری ندارد، حنا مخملباف در بارۀ "سناریو"!! گفته بود و خبرنگار هم از "فیلمنامه"!! پرسید!!. "سناریو" و "فیلمنامه" هم که به یکدیگر ربطی ندارند!!-کیانوش رشیدی)

حنا مخملباف هم پاسخ داد:


"بله "

مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا" در دنباله می پرسد:

"آیا بازیگر شناخته شده‌ای هم در فیلم شما بازی می‌کند؟"

حنا مخملباف برای اینکه بگوید با مردم کوچه و
خیابان است، در پاسخ می گوید:


"بازیگران فیلم من مردم عادی کوچه و خیابانند."

در پاسخ به حنا مخملباف باید گفت:

چرا که نه!بکارگیری از مردم کوچه و خیابان که خرجی ندارد.

مگر محسن مخملباف،پدرش، هنگامی که "بایسکل ران" را ساخت، حتی یک افغانی(واحد پول افغانستان-کیانوش رشیدی) هم به افغانستانی های بازیگر، که همان مردم افغانستان بودند، پرداخت کرد که دخترش حنا مخملباف،چنین کند؟

مگر سمیرا مخملباف بغیر از شکلات خریدن برای بازیگران فیلم "تخته سیاه"، ریالی هم به آنها پرداخت کرد که حنا مخملباف این کار را بکند؟

اگر کارگردان فیلم"میلیونر زاغه نشین"، برندۀ جایزۀ اسکار ، چند صد روپیه هندوستانی، به دختر بازیگر نقش اول این فیلم داد، گمان نمی رود حنا مخملباف برای فیلم"بودا از شرم فرو ریخت"، حتی چند صد افغانی به کودکان بامیان، که در این فیلم بازی کردند، پرداخت کرده باشد.

اگر کارگردان فیلم"میلیونر زاغه نشین" تنها اندکی بیشتر به دخترک بازیگر نقش اول می پرداخت، پدرش در همین روزهای گذشته و بر اثر ابتلا به بیماری "سل" جان به جان آفرین نمی داد.

و در دنباله باید گفت ،بیهوده نیست که محسن مخملباف با خانوادۀ خویش با "سفر قندهار" به افغانستان رفت.

فیلم سازی بی خرج! بدون پرداخت به هنرپیشه که از قضای روزگار مردم عادی هستند.

حنا مخملباف، در این زمینه، بمعنای دقیق، نشان از پدر و خواهر خویش دارد.

و اینکه، بیهوده نیست که محسن مخملباف برای ساختن فیلم " سکس و فلسفه " به تاجیکستان می رود چون ساختن فیلم در این کشور، برای او عملا خرجی ندارد.

بیهوده نیست که محسن مخملباف برای ساختن فیلم" فریاد مورچه ها " به هندوستان می
رود.

محسن مخملباف،بعنوان یک انسان مالیخولیایی، که سالیان سال در حسرت دیدنِ تنِ "لونا شاد" می سوخت، نخست "لوناشاد" را از طریق "تلویزیون صدای آمریکا" می ببیند، فیلمنامۀ "فریاد مورچه ها" را بر اساس این افکار مالیخولیایی خود می نویسد و سپس از "لونا شاد" برای بازی در این فیلم دعوت می کند، تا با دیدن تن "لوناشاد" از نزدیک، افکار مالیخولیایی خویش را آزاد کند.

و اما؛حنا مخملباف در دنباله پاسخ خویش به مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا"، می گوید:
"...جوانانی که شهید شدند یا امروز در زندانند و رأیشان دزدیده شده است. مثل همیشه تمام بازیگران فیلم من آدم‌های واقعی‌اند."


به حنا مخملباف باید گفت:

چرا که نه؟!
در فرهنگ مخملباف ها از جانِ جانباختگانِ در راهِ سرنگونی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و آزادی برای مردم ایران و آنانی که در سیاهچال های این رژیم با مرگ دست و پنجه نرم می کنند، باید مایه گذاشت!

مهم، شرکت در فستیوال فیلم "ونیز" است!!

در دنبالۀ گفتگوی نامبرده در بالا، خبرنگار "رادیو فردا" از حنا مخملباف می پرسد:

"این فیلم را کجا تدوین کردید؟ در ایران یا در پاریس؟"

و حنا مخملباف پاسخ می دهد:
"این فیلم در فرانسه تدوین شد و الان هم در حال انجام کارهای آن برای لابراتوار هستیم."

بالاترنوشته بودم:
بیاد داشته باشید!

" فیلم در حال مونتاژ است."(حنا مخملباف)

در پاسخ حنا مخملباف به مهرداد سپهری، خلط مبحث نشده است،آنگاه که می گوید:
"این فیلم در فرانسه تدوین شد و الان هم در حال انجام کارهای آن برای لابراتوار هستیم."،سخن بر سر این است که بر اثر دروغ های شاخدار حنا مخملباف، تسلل منطقی گفتگو از میان رفته است.

در این جا باید از فیلم سازان پرسید:آیا تفاوتی میان معنی"تدوین" و "مونتاژ" در فیلمسازی وجود دارد؟

حنا مخملباف فیلم "تدوین" شده اش!! در پایین تر و در همین گفتگوی چند دقیقه ای با خبرنگار "رادیو فردا" را، بالاتر "در حال مونتاژ"!! خواند.

بالاخره نفهمیدیم، فیلم "تدوین" و یا "مونتاژ" شده است و یا نه؟

به تکه های پایانی گفتگوی"جُنگ فرهنگی" رادیو فردا، که عملا به "به جوک فرهنگی" تبدیل شده است، نزدیک می شویم.

مهرداد سپهری، خبرنگار"جُنگ فرهنگی" از برنامه های هفتگی "رادیو فردا"، از حنا مخملباف می پرسد:
""سخنگوی جشنواره ونیز از قول شما جمله‌ای را نقل کرده که در وب سایت رادیو فردا هم ذکر شده و آن این بود که «تدوین نهایی فیلم جدید حنا مخملباف برای گریز از سانسور در مکانی مخفی در حال انجام است» ماجرای این مکان مخفی چه بوده است؟""

حنا مخملباف، گزارش "رادیو فردا" و نقل این گزارش از سوی مهرداد سپهری را به "نوشتۀ بر روی یخ" تبدیل می کند و پاسخ می دهد:
"چیز مخفی وجود نداشته است. الان همه وضعیت ما را می‌دانند. همه می‌دانند ما کجا هستیم."(بیچاره" رادیو فردا" که فکر کرد حنای چیره دست در مکانی مخفی!! و بدور از سربازان امام زمان و ارشاد کن!!،همزمان، در حال"تدوین" و "مونتاژ" فیلم است. و این در صورتی است که فیلم پیشتر"تدوین"!! شده بود و اکنون در حال "مونتاژ"!! است-کیانوش رشیدی)

از قسمت های تراژیک، دراماتیک و...این گفتگوی مهرداد سپهری، خبرنگار "رادیو فردا" با حنا مخملباف، به قسمت کمیک و یا خنده دارِ آن می رسیم، آنگاه که مهرداد سپهری از کارگردان" بودا از شرم فرو ریخت" می پرسد:

"چطور شد که این فیلم در واپسین لحظات توسط جشنواره ونیز که یک جشنواره مهم و رده A است و معمولاً از خیلی قبل‌تر، فیلم‌ها را باید بفرستید، پذیرفته شد؟"

حنا مخملباف که خود را جامعه شناس نیز می داند،(جل الخالق!!- برای دومین بار بکار بردم!!) و مانند "کبک سر در برف فرو کرده"، معنی این ضرب المثل ایرانی را که می گوید:" نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم!"، را نمی داند، در پاسخ می گوید:

"بله لیست فیلم‌های ونیز چند مدت پیش توسط آقای مارکو مولر، رئیس جشنواره ونیز اعلام شد. اما وقتی فیلم من در اواسط مونتاژش بود آن را برای آقای مولر فرستادم. آقای مولر شبانه فیلم را دیدند و همان لحظه پذیرفتند و اعلام کردند که فیلم برای جشنواره ونیز به نمایش گذاشته خواهد شد."

پیشترگفتم: "نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم!"

و برای بار سوم: جل الخالق!

فیلمی در اواسط !!"مونتاژ"ش، که پیشتر در حال انجام شدن بود، و "تدوین" آن در فرانسه،به پایان رسیده بود، برای "مارکو مولر"، رییس جشنوارۀ "ونیز" فرستاده می شود.

از حنا مخملباف باید پرسید:
اصل فیلم"راه سبز" چند هزار متر است؟ چند ساعت است؟


مارکو مولر هم یک شبه، و از آنجا که دلش می خواست، فیلم " راه سبز " در جشنوارۀ "ونیز" حتما نمایش داده شود، فیلمی در نیمۀ "مونتاژ" خویش ، در حالی که"در حال مونتاژ" بود و در فرانسه "تدوین" شده بود، را دید و رای به شرکت این فیلم در جشنوارۀ"ونیز" داد!
برای بار چهارم:
جل الخالق!!


حنا مخملباف در پایان این گفتگو به خبرنگار "رادیو فردا" می گوید:

"شاید دلیل این تصمیم[مارکو مولر] یک باره امیدی بود که مردم ایران داشتند و در این سانسورهایی که از طریق حکومت ایران اعمال شده بود این امید هیچ بازتابی نداشت و هیچ جا نشان داده نشد و از آنجایی که مردم دنیا خبر ندارند که در ایران در آن روزها چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد."

حنا مخملباف،چون می خواهد پیشاپیش برای فیلم خود ارزشی قابل تحسین قائل شود وتلاش دارد این موضوع را به شنوندۀ "رادیو فردا" نیز تلقین کند، با این گفته ها، براستی ثابت کرد، نه از حوادث سرزمین ما خبر دارد و نه ذره ای برای سرنوشت مردم ایران نگران است.

در پاسخ به توهمات حنا مخملباف در بارۀ اینکه "این امید هیچ جا بازتاب نداشت و هیچ جا نشان داده نشد"، باید گفت:

حنا مخملباف!
آن هنگام که تو،پدر،خواهر و مادرت-که همزمان خاله ات نیز می باشد-،همانند "گرگ در کمین بره"، در فکر ربودن "جایزه جشنواره ونیز" بودید، "ندا آقا سلطان" در خیابان های تهران جان خویش را برای آزادی مردم و میهن ما، پیشکش کرد و ندای جاودان آزادی خواهی مردم سرزمین ما شد؛
سینۀ "سهراب"شکافته شد؛
گزمگان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی،"کیانوش آسا" را در کرمانشاه کشتند؛
و در جای جای سرزمین پهناورمان، به دختران و پسران ایرانی تجاوز کردند؛
جسد سوخته و مورد تجاوز قرارگرفتۀ"ترانه موسوی" را در بیابانها رها کردند.

و اینکه:

اخبارِهمۀ این جنایات رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی علیه ایرانیان را، ایرانیان درون مرزی،همانند بهترین سناریو نویسان،بهترین بازیگران، بهترین کارگردانان، بهترین فیلم برداران و بهترین تدوین گرانِ رستاخیز نوینشان بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، به چشم و گوش جهانیان رساندند.

ایرانیان در بهار و تابستان سال 1388، در رستاخیز خویش بر علیه رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، بهترین وحماسی ترین فیلم دهه های معاصر را ساختند.

بهترین و برترین جایزه های جشنوارۀ "ونیز" و دیگر جشنواره ها، این بار و در همۀ رشته ها باید تنها و تنها به ایرانیانِ بازیگر این فیلم حماسی داده شود و نه مخملباف و مخملباف ها!

حنا مخملباف!
با این دروغ های شاخدار و آسمان به ریسمان بافتن "حنا" یی ات در بارۀ فیلمت!!، یعنی فیلم "راه سبز"، در گفتگو با "رادیو فردا"، "عِرض خود بردی و زحمت ما ایرانیان داشتی!"

و در پایان اینکه:

حنا مخملباف!
اگر روزی، روزگاری، فیلم"بودا از شرم فرو ریخت" را توساخته باشی، پیشنهاد می کنم، بعنوان نخستین عضو از خانوادۀ دروغین سینمای ایران، از شرم فرو بریزی!

کیانوش
رشیدی
هژدهم شهریورماه 7031 ایرانی
برابر با نهم سپتامبر
2009

برگرفته ار وبلاگ: کیانوش رشیدی

http://kianooshrashidi.blogspot.com/
__________________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

من حرکت می کنم!
من نایستاده ام!
کیانوش رشیدی



پرسش این است:
در کجا ایستاده ای؟
در سال 1357 بر علیه سیستم، در تظاهرات شرکت کردم.
از رفتن آن سیستم شادمان بودم.
در بهار 1358 که بدستور خمینی به گنبد یورش برده شد، نخستین نفرت از وی در من شعله زد.
آن هنگام، بعضی ها نوشته بودند:"خمینی بت شکن! بت شده ای خود شکن!"
با این نوشته موافقت کردم.

در تابستان سال 1358، همراه با یورش خمینی به کردستان، نفرتی عظیم از وی در من شکل گرفت.

در چهارده اسفند 1359، به همراه هزاران ایرانیِ دیگر پس از شرکت در گردهمایی دانشگاه تهران گفتم:"مرگ بر بهشتی!"

پس از حوادث سی خرداد 1360 در تهران، نفرت از رژیم خمینی در من، دیگر حد و مرزی نداشت.

در پاییز سال 1360 در تظاهرات بر علیه رژیم خمینی شرکت کردم.

در بهار 1361،زندگی کوتاه مخفی گزیدم.

در زمستان 1361، زندگی نیمه مخفی آغاز شد.

در بهار 1362، کاملا مخفی شدم.

تابستان 1362، ترک خانه، کاشانه و میهن کردم.

در این سو و آن سوی جهان بسر بردم.

با رژیم خمینی هرگز سر سازش پیدا نکردم و در راه سرنگونی این رژیم مبارزه کرده و می کنم.

در این راه دیدگاه های نوین بدست آوردم.

آنچه که در بهمن سال 1357 در میهن ما اتفاق افتاد را توطئه جهانی بر علیه میهن ما یافتم.

از آن هنگامه، دیگر واژۀ "انقلاب بهمن" را بکار نبردم.

به آیین نیاکان خویش بازگشتم. و بسیار شادمانم که چنین کردم. *

برای برپایی همان سیستم که بر علیه آن در سال 1357 مبارزه کردم، اکنون می کوشم.

من نایستاده ام.

من جنبش دارم؛
اگر چه به نقطۀ آغاز دایره رسیدم.
از همان نقطۀ درست دوباره آغاز کردم.

نه "الله" می خواهم، که هیچگاه او را نخواستم و ستایش نکردم،
نه"فاطمه"!

نه جمهوری اسلامی در هر شکلش را می خواهم؛
نه "رقیه"!

نه "عاشورا" می خواهم؛
نه "حسین"!

"علی" مولای من نبوده و نیست؛
"مولا" از آن دیگران است.

من آزادی می خواهم:
آزادی من،
آزادی دختران سرزمین من،
آزادی مادران سرزمین من،
آزادی پسران سرزمین من،
آزادی پدران سرزمین من.

من آزادی می خواهم:
آزادی من،
آزادی مردم سرزمین من،
آزادی سرزمین من؛
از زیر یوغ رژیم اشغالگر و اسلامی!

بادا که خرد پاک نگهبان مردم و سرزمین ما باشد!

من همچنان به پیش می روم.
من در جایی ایستاده نیستم؛

چون؛
من حرکت می کنم.

کیانوش رشیدی

چهاردهم شهریور ماه هفت هزار و سی و یک ایرانی،
برابر با پنجم سپتامبر 2009

---------

* به پیروی از آیین نیاکان، شهریاری و بدیگر سخن پادشاهی را بهترین روش کشورداری در سرزمینمان می دانم.

------------------------

برگرفته از وبلاگ:کیانوش رشیدی

http://www.kianooshrashidi.blogspot.com/

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ورود هوگُه چاوز به ایران و شکل گیریِ اتحادِ استراتژیکِ "انیگُه"!

هوگُه چاوز برای اختلاط با دیکتاتور حقیر، ا.ن ،بامداد امروز وارد تهران شد.

هوگُه چاوز در مصاحبه با خبرنگارانِ داخلی و خارجی ضمن ستایش از ا.ن و قاطعیتِ وی در زمینه ی سرکوبِ خیزش ملی و سراسری ملتِ سرکش و ضدانقلابی ایران گفت:

" من و ا.ن پس از زیر و رو شدن و اختلاط و امتزاج با یکدیگر در پیشگاه استاد اعظم،آیت الله مصباح، نمونه ی تازه و بویناکی از یک اتحاد ضداستکباری و ضدصهیونیستی به جهانیان عرضه خواهیم کرد که نامش را با الهام از نام های بامسمای من و ا.ن، "اتحاد استراتژیک انیگُه" گذاشته ایم.

"انیگُه" افزون بر این که واژه ی آشنای "آمیگو" را در اذهان زنده میکند، ریشه در مناسبات دیرینه ی "رفیقانه"،"برادرانه" و ماسونیک من با ا.ن دارد."

هوگُه چاوز با تکرار موضع همیشگی خویش در ارتباط با جهانِ تک قطبی تاکید کرد:

" همه باید بدانند که دیگر دوران جهانِ تک قطبی سپری شده و دوران درخشان و معطر" انیگُه" فرا رسیده است!"

هوگُه چاوز افزود:

"حتی کوردلانی که نمی توانند و یا نمی خواهند فرارسیدن دوران درخشان انیگُه را ببینند،دستکم بوی معطر آن را بزودی احساس خواهند کرد!"

هوگُه چاوز در پاسخ به پرسش یکی از خبرنگاران در ارتباط با امکان استفاده ی هوگُه چاوز و ا.ن از "انیگُه" به عنوان یک سلاح شیمیایی در برابر دشمنان و مخالفانِ بیشمارِ دو رژیمِ حاکم بر ایران و ونزوئلا، گفت:

"هرچند من بالشخصه مشکل و مانعی در این زمینه نمی بینم،اما معتقدم که برای استفاده از "انیگُه" بعنوان یک سلاح قدرتمند شیمیایی، فتوای شرعی آیات عظام، مصباح یزدی و خامنه ای، که شوربختانه ملتِ قدرناشناس ایران از آنان با القابی همچون تمساح و ولی وقیح یاد می کنند،لازم و ضروری است!"

هوگُه چاوز در پایان گفت:

" در همینجا از همه ی نیروهای چپ و ضدامپریالیست و ضدصهیونیست و تئوریسین های برجسته و شخصیت های بسیار مستقل پرورش یافته در مکتب و دامان پربرکتِ برادرِ بزرگوارمان حسین شریعتمداری که تا مقطعِ آغاز خیزش سراسری مردم ایران علیه حکومت اسلامی همواره از من و ا.ن در برابر نیات شوم و تجاوزگرانه ی یاوه گویان غربی پشتیبانی می کردند،اما با آغاز این خیزش فاجعه بار،زبان در کام کشیده اند،دعوت می کنم که حولِ محور و اتحادِ استراتژیک و بویناکِ "انیگُه" متحد شوند تا انشاء الله با یاری یکدیگر بتوانیم مشتِ محکمی بر دهانِ یاوه گویانِ غربی و ملتِ قدرناشناس و نمک نشناسِ ایران بزنیم!"

علی اکبر رشیدی

چهاردهم شهریورماه ۱۳۸۸

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

اوباما در زیر عبای ولی وقیح
سرش را به چه معامله ای گرم کرده است؟!

خبرگزاری ها گزارش می دهند که باراک اوباما،رییس جمهور اسلام پناهِ آمریکا،برغم تداوم سیاست های سرکوبگرانه،جنگ افروزانه و تروریستی رژیم اشغالگر و دست نشاندۀ جمهوری اسلامی،باز هم یک نامۀ من فدایت شوم برای علی گدا وافوری،ولی وقیح یکدست رژیم آخوندی نوشته و از این راه یکبار دیگر وفاداری سنتی خود و شرکای دمکراتش را به سیاست ننگین مماشات و بند و بست با آدمخوارانِ خمینی صفتِ حاکم بر ایران اعلام داشته است!
براستی اوباما در زیر عبای ولی وقیح سرش را به چه معامله ای گرم کرده است که اینچنین بیشرمانه بر ادامۀ نقض خشن،آشکار و سیستماتیک حقوق بشر و جنایات بیشمارِ گردانندگان رژیم جمهوری اسلامی علیه بشریت چشم می بندد و برغم برخی ژست های ظاهریِ دمکرات مآبانه، در عمل از هیچ تلاشی برای حفظ این رژیم ضدانسانی،جنگ افروز و تروریست پرور فروگذار نمی کند؟!
علی اکبر رشیدی
چهاردهم شهریورماه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پـیـروزی مـا ،به دست ما خورده رقم

جمشید پیمان



ای دشـمـن خـلق ، رو به پـایـانـی تو

از وحـدتِ مـا ، چـنـیـن پــریـشانـی تو

در پـیـش خــروش خـلـق آزاده یِ مــا

چـون شب ز طلوع صبـح ، ویـرانی تو


مـا ، راهــروانِ کــوچــک و سـتــاریــم

پـرورده یِ فـکر اشــرف و ســرداریــم

مـا ، پـرچـم کـاوه را بـرافـراشـتـه ایـم

مـا ، مـیهـن خـود به اهـرمـن نسپاریم


ای کـارگر ، ای مـعـلـم ، ای دانـشـجو

ای برده یورش به دشمـنان از هر سو

همبستـه و همدل و هم آواز بـه پیش

از خیزش دشــمـن شـکنـت بـا ما گــو


ای خصـم بداندیشـه و بدخـواه و پـلید

ایـران ، چـو تـو دشمـنی ستمکار ندید

ما ، درهـمه حال با تو در جنگ و نـبـرد

پــیــروزی ازآن مــا بــود بــی تــردیــد


پـیـروزیِ مـا به دست ما ، خورده رقم

تــاریـخ جـز ایـن زمـا نـخـواهـد زد دم

با خـیـزش ما ، زهـم فـرو پاشد خصم

دسـتِ من و تـو ، گره چو گردد با هـم


در برزن و کوی و شـهـر و بـیراهه و راه

درخــانــه و کـارخـانـه ، در دانــشـگـاه

پیچیده طـنـین " مـرگ بـر اسـتـبـداد "

ایـنـسـت شـعــار خـلـق آزادی خــواه


تــا بـاز تـــو را رهــا کـنـم از هــر بــنـد

تـا بـر لـبـت ای خلـق نـشـانـم لـبـخـنـد

در رزم مــقــدســم ، ز پــا نـنـشــیـنـم

بـر نـام تـو و بـه نـام ایــران ســوگــنـد


در زیـر درفش و داغ و بـرچـوبـه ی دار

هــمـــواره زنـــان مـیـهـنـم در پــیـکـار

خـوانـنـد ســرود " زنــده بــاد آزادی "

باشعلـه یِ جـانشان زده بر شـب تـار


آزادیِ مــیــهـن از قـیـام مـن و تـسـت

همـراهی و همدلی، پیام من و تست

جـان و دلـمـان به نـور ایــران روشــن

ایـن نقطه ی پایانیِ شام من و تـست


ظـلمـتکـده را دوبــاره روشـن سـازیـم

" ویـرانـه وطن " دوباره گلشن سازیم

ایـن مـیـهـن زخـم خــورده را بــاردگــر

آزاد ز قــیــد و بــنــدِ دشـمـن سـازیــم

________________________________________



نام بامسما و جالبِ "آجرلو" به زبان روسی!


فاطمه آجرلو،جانور آدمخوار و پتیاره ی خمینی صفتی که برغم پیشینه ی جنایتبار و ننگینش نتوانست از نمایندگان مجلس شورای رژیم آخوندی برای تصدی پست نان و آبدار وزارت در دولت کودتایی پاسدار احمدی نژاد رای اعتماد بگیرد،نام خانوادگی
جالبی دارد.

در اثبات جالب بودن نام خانوادگی آجرلو همین بس که بدانیم "آجر" در زبان روسی می شود "کیرپیچ Kirpich"!

پیشنهاد می کنم از این پس از فاطمه آجرلو با نام خانوادگی روسی اش ،یعنی خانم کیرپیچی یاد کنیم!

علی اکبر رشیدی

۱۳ شهریورماه ۱۳۸۸

____________________________________

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

اعتراف مهم پاسدار احمدی نژاد در این باره که

چه کسانی رژیم دست نشانده ی آخوندی را اداره می کنند؟

دیکتاتور حقیر،پاسدار احمدی نژاد،امروز در مصاحبه با خبرنگاران جیره خوار رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی،ناخواسته اعتراف مهمی کرد که بروشنی از وابستگی و سرسپردگی این رژیم ضدایرانی و سران خون آشام آن به قدرت های بیگانه پرده برمی دارد!

کوتوله ی سیاسی در این مصاحبه،در ارتباط با امکان تشدید تحریم های جهانی علیه رژیم اهریمنی جمهوری اسلامی از جمله گفت:

" كسي ديگر نمي‌تواند ايران را تحريم كند، البته ما استقبال مي‌كنيم كه تحريم كنند و ما خودمان، خودمان را اداره مي‌كنيم ..."

ادعای سراپا دروغ کوتوله ی سیاسی و رییس جمهور قلابی در این باره که کسی دیگر نمی تواند رژیم خونریز،تروریست پرور و جنگ افروز جمهوری اسلامی را تحریم کند،البته بیش از آن خنده آور و مسخره است که حتی ارزش بررسی و تجزیه و تحلیل داشته باشد.

آنچه اما در اظهارات گستاخانه ی پاسدار احمدی نژاد ارزش بررسی و موشکافی عمیق دارد،همانا اعتراف ضمنی و ناخواسته ی این موجود حقیر و فرومایه به وابستگی رژیم آخوندی و سران آدمخوار آن به دولت ها و قدرت های بیگانه است،آنجا که می گوید:

"ما استقبال مي‌كنيم كه تحريم كنند و ما خودمان، خودمان را اداره مي‌كنيم".

معنا و مفهوم اعتراف ناخواسته ی پاسدار احمدی نژاد این است که دستکم تاکنون، دیگران ـ و یا بمعنای دقیق تر،قدرت های بیگانه ـ رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و گردانندگان تبهکار آن را اداره کرده اند،و گویا این جنایت پیشگان رذیل و تامغز استخوان وابسته به سرویس های جاسوسی بیگانه،و در وهله ی نخست،سرویس های جاسوسی دولت استعمارگر انگلستان،اینک ،آنهم پس از عمری دریوزگی در پیشگاه استادان اعظم و اربابان دیرینه و جهانی خویش،تصمیم گرفته اند که از این پس خودشان، خود و رژیم جهل و جنایت و جنون آخوندی را اداره کنند!!!

براستی چه دلیل و سندی بهتر و گویاتر از این اعتراف پاسدار احمدی نژاد در اثبات وابستگی و سرسپردگی رژیم اشغالگر و دست نشانده ی جمهوری اسلامی و آخوندهای معمم و مکلای خمینی صفت گرداننده ی آن به قدرت های بیگانه ای که در زمستان سیاه ۵۷ بختک شوم انقلاب نکبت بار اسلامی به سرکردگی خمینی خون آشام و باند راهزن و آدمکش وی را بجان ایران و ایرانی انداختند و سرزمین و ملتی بزرگ و کهن را که با گام هایی استوار در مسیر پیشرفت و آبادانی راه می پیمود،به سیه روزی نشاندند؟

علی اکبر رشیدی

۱۲ شهریورماه ۱۳۸۸

___________________________________________

سحر در راه ست...

وقتِ برخاستن است ای دوست،
سحر در راه ست...

علی اکبر رشیدی
۱۲ شهریورماه ۱۳۸۸
_________________________________