در واژه نامه ی چاپ تو
( پیش کش به سکوت گزیدگان در برابر فریاد شهر اشرف )
جمشید پیمان
...حجت زمانی ، علیرضا رجبی ، کاظم رجوی،
زهرا رجوی ، موسی خیابانی، نسرین پارسیان
زهرا کاظمی ، پروانه فروهر ، محمد مختاری
شاپوربختیار ، عبدالرحمن برومند ، کورش آریا منش....
یکی دیگر ، دو تای دیگر ، سه تای دیگر
صدتای دیگر ، هزار تای دیگر ، صد هزارتای دیگر...
از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب
از چپ تا راست ، از بالا تا پائین
باز ازنو ، و باز از نو و باز...
پاکت حافظه ات را فراموش کرده بودی که در کیف ات بگذاری
و کیف خالی ات
پر از کتاب بود
و هر کتاب ،
پر از حدیث های ز گهوار ه تا گور.
این همه سال ، سواره بودی
و کیف ات را
در منازل پر خوف و خطر بادیه های نا پیموده
از رودهای حدیث هایت ، سرشار کردی
چه قصه ها که ناخوانده،
چه شعر ها که ناسروده،
تو را به آب های پر تلاء لوی دور دست بردند
و تو،
همچنان که می رفتی
بر خاطره های زنی دل بستی
که روزی
طناب دارش را
از برگ های کتاب های جامانده ی تو ، بافته بود
و چه زیبا بود در اندیشه ات
ــ خودش را نمی گویم ، خاطره اش ! ــ
و تو،
طناب را می خواندی
در سکوتی که با قلم فراموشی
هاشورش زده بودی
یکی ، دو تا ، سه تا چهار تا،
ده تا ، صدتا ، هزار تا ، تا، تا ، تا...
در چم و خم بیش و کم شماره هایت بمان
و مرا ملامت مکن که نمی دانم
رقم واقعی سر به داران سال شصت و هفت،
تو را به آب های پر تلاء لوی دور دست بردند
و تو،
همچنان که می رفتی
بر خاطره های زنی دل بستی
که روزی
طناب دارش را
از برگ های کتاب های جامانده ی تو ، بافته بود
و چه زیبا بود در اندیشه ات
ــ خودش را نمی گویم ، خاطره اش ! ــ
و تو،
طناب را می خواندی
در سکوتی که با قلم فراموشی
هاشورش زده بودی
یکی ، دو تا ، سه تا چهار تا،
ده تا ، صدتا ، هزار تا ، تا، تا ، تا...
در چم و خم بیش و کم شماره هایت بمان
و مرا ملامت مکن که نمی دانم
رقم واقعی سر به داران سال شصت و هفت،
یا پیش تر ویا در پس آن سال،
چهار هزار است یا چهل هزار
چه فرقی می کند،
چهار هزار است یا چهل هزار
چه فرقی می کند،
برای تو که پاکت حافظه ات را
در قفسه ی سکوتت جا گذاشته ای.
هولوکاست را می شناسی؟
خاوران کجاست؟
زندان اوین از سمت شمال به کجا محدود است؟
کفر آباد ،؟ لعنت آباد؟ ... آبادان!
اشرف شهر را چطور؟
مطمئنم که بارها به قلب ایران سفر کرده ای
آن جا شهریست پر از چراغ و حافظه
شهری پر از دل بیدار و سر هوشیار
شهری که در کتاب فرهنگش
صفحه ی سکوت، خط خورده است
شهری که هوش اهالیش،
هوشیاری شان را نجویده است
شهری که مردمش
خواب را نمی شناسند
و بیمناک خفته گان روزگارند.
آن جا اشرف شهر است
هر کاروانی که راه را می شناسد
از اشرف شهر می گذرد
و تو ، کاروانت را از آنجا عبور نداده ای ؟
بر سفرهایت ، دیدارهایت ، اطمینان دارم
بر حافظه ات ؟
مرگ بر معلم جغرافیا
نابود باد آموزگار تاریخ
زنده باد تو
درود بر انرژی هسته ای
پایدار باد حق مسلم تو
که در هودج خیال بی خیالت
عروس تسلیم ات را
به زیورحق مسلم ات ، آراسته ای
تا سکوتـت
دلق صد عیب پوش " تسلیم " ات شود.
" سکوت " ا ت را می شناسم ، مثل کف دستم
ومی دانم که در واژه نامه ای چاپ تو
" فراموشی " معنی اش کرده اند،
و این حق مسلم تو ست
که فراموش کنی
و با کاروان سکوت
همراهش سازی
آری ، سکوت حق مسلم تو ست
وقتی که شهر اشرف فریاد می زند،
تو حق داری که سکوت کنی.
آنگاه که اشرف بیدار است
تو حق داری که بیارامی
طناب ها را نبین ، دارها را نبین
تیرها را تیز کن ، تبرها را صیقل بزن
شاید روزی به کارت بیاید
اگر گذرت به اشرف شهر بیفتد.
آه ، با پوزشی عظیم
داشتم ازیاد می بردم که این روزها
سخت درگیر انرژی هسته ای بوده ای
انرژی هسته ای را
همواره و همچنان
پاس دار و به فراموشی نسپار!
راستی ، مواظب باش:
گرهِ مشت هایت ، ناگشوده بماند.
در قفسه ی سکوتت جا گذاشته ای.
هولوکاست را می شناسی؟
خاوران کجاست؟
زندان اوین از سمت شمال به کجا محدود است؟
کفر آباد ،؟ لعنت آباد؟ ... آبادان!
اشرف شهر را چطور؟
مطمئنم که بارها به قلب ایران سفر کرده ای
آن جا شهریست پر از چراغ و حافظه
شهری پر از دل بیدار و سر هوشیار
شهری که در کتاب فرهنگش
صفحه ی سکوت، خط خورده است
شهری که هوش اهالیش،
هوشیاری شان را نجویده است
شهری که مردمش
خواب را نمی شناسند
و بیمناک خفته گان روزگارند.
آن جا اشرف شهر است
هر کاروانی که راه را می شناسد
از اشرف شهر می گذرد
و تو ، کاروانت را از آنجا عبور نداده ای ؟
بر سفرهایت ، دیدارهایت ، اطمینان دارم
بر حافظه ات ؟
مرگ بر معلم جغرافیا
نابود باد آموزگار تاریخ
زنده باد تو
درود بر انرژی هسته ای
پایدار باد حق مسلم تو
که در هودج خیال بی خیالت
عروس تسلیم ات را
به زیورحق مسلم ات ، آراسته ای
تا سکوتـت
دلق صد عیب پوش " تسلیم " ات شود.
" سکوت " ا ت را می شناسم ، مثل کف دستم
ومی دانم که در واژه نامه ای چاپ تو
" فراموشی " معنی اش کرده اند،
و این حق مسلم تو ست
که فراموش کنی
و با کاروان سکوت
همراهش سازی
آری ، سکوت حق مسلم تو ست
وقتی که شهر اشرف فریاد می زند،
تو حق داری که سکوت کنی.
آنگاه که اشرف بیدار است
تو حق داری که بیارامی
طناب ها را نبین ، دارها را نبین
تیرها را تیز کن ، تبرها را صیقل بزن
شاید روزی به کارت بیاید
اگر گذرت به اشرف شهر بیفتد.
آه ، با پوزشی عظیم
داشتم ازیاد می بردم که این روزها
سخت درگیر انرژی هسته ای بوده ای
انرژی هسته ای را
همواره و همچنان
پاس دار و به فراموشی نسپار!
راستی ، مواظب باش:
گرهِ مشت هایت ، ناگشوده بماند.
جمشید پیمان
----------------------------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر