سخن شاهزاده رضا پهلوی با روحانیون وابسته به حکومت
۱۷ شهریورماه ۱۳۸۸
ایرانیان،
از فردای فرود خمینی در گورستان و چیره شدن هیچ انباشته از پوچ اش برخاک پاک ایران، آواز «قادسیۀ دوم» بر سر بسیاری از زبان ها افتاد. کشتار ننگ آور و فریبکارانۀ افسران دلاور ایرانزمین، کشتار شرم آورانۀ سیاست ورزان میهن پرست و حتی اعدام نخستین بانوی وزیر ایرانی، و سپس، یک به یک، کشتار برنامه ریزی شدۀ همۀ آن جوانان دلیر و دگراندیش بی گناهی که بابک وار بر سر موضع ایستادند و به ولایت جهل و ستم «نع» گفتند، همه و همه، نشان از یک چیز داشت: تازش دگربارۀ تاریکی و چیرگی بیگانگان بر میهن!
هم میهنانم،عطاملک جوینی، تاریخ نگار بزرگ میهن مان، برایند تاخت و تاز سپاهیان مغول به ایرانزمین را این چنین به نقش می کشد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"! این جمله، با همۀ فشردگی اش، از روزن من، بزرگ ترین و گویا ترین داستان کوتاه، از تاریخ بلندِ جنایات اهل بیابان در میهن ماست؛ و من شکی در این ندارم، که در فردای فروپاشی این نظام اهریمنی نیز، که از همان روز نخست کلاغ های اش را به جان گل های اقاقی انداخت، تاریخ، سخنی از همین دست خواهد گفت.
ایرانیان،
دیگر بس است، امروز دیگر هنگام یک تعیین و تکلیف تاریخی فرارسیده است. هزاره ای نوین آغاز شده است و ما، که هم به علت های بیرونی و هم به علت های درونی از برخی دیرکردهای تاریخی رنج می بریم، در آستانۀ یک ساعت صفر تاریخی ایستاده ایم. این چنین است که یکایک شما را به اندیشیدن ژرف، و به گزینش در مورد امری سرنوشت ساز فرا می خوانم:
عزیزانم،
بیایید تا به همدلی و هم اندیشی یکدیگر، از هر تیره و طایفه وطبقه، با هر زبان و دین و باور، مشق های ناکردۀ تاریخی مان را، چه در پهنۀ فرهنگ، و چه در زمینۀ سیاست، یکبار برای همیشه بنویسیم و دفترهایی را، که شایستۀ بسته شدن شان می انگاریم، یکبار برای همیشه، بربندیم.
چرا که دست کم، من، به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که فرزندان کورش را، چون یک تکه گوشت قربانی، از پنجرۀ کوی دانشگاه به بیرون پرتاب کنند و همزمان نعره برکشند: این هم سهم این یا آن قدیس!
چرا که دست کم، من به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که به دختران تهمینه و پسران سیاوش در بیدادگاه های این نظام کهریزکی تجاوز کنند و پیکر تجاوز شده شان را بسوزانند و یا که سیمان گیرند، و نام این توحش برهنه را نیز، با بی شرمی و جهالت تمام، «جهاد فی سبیل الله» گذارند.
این چنین است، که روی سخن من اینک با همۀ سردمداران حکومت جنون زدۀ ولایت فقیه، به ویژه با نهاد روحانیت وابسته به حکومت است؛ چرا که این نهاد، یعنی نهاد دین، بی هیچ شکی، امروز در برابر یک گزینش بزرگ و سرنوشت ساز تاریخی ایستاده است، نه تنها برای ایران، بلکه برای کل حوزۀ تمدنی ایرانی؛ گزینش این است: در کنار مردم ایستادن و به تمامی از حکومت بیرون آمدن، و یا در کنار رژیم ماندن و بر سنت سرکوب و الاهیات شکنجه پای فشردن!
آقایون،روی سخن من با شما، و با همۀ آن پیشوایانی است که به نام دین، هزار و چهارصد سال است که گاه بی میانجی و گاه با میانجی، و سی سال است که بطور یکراست بر این بوم فرمان می رانید، بدین پرسش های زمینی من ایرانی، که اگر می خواهید می توانید نام اش را استفتاء نیز بگذارید، پاسخ دهید:
چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به این آب و خاک، اینچنین به چشم بیگانه می نگرید؟
چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که بر ایران، رفتاری را روا می دارید که گویی، کودک سرراهی تاریخ است؟
چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که میراث تمدن ایران را شایستۀ حراج کردن و سوزاندن و به آب بستن و به کلنگ برکندن می دانید؟
چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به ایرانی، به چشم بنده و موالی و صغیر می نگرید، کودک اش را به بیگاری می کشید، زن اش را در چهارگوشۀ جهان به فروش می گذارید و از گُردۀ مَرداش تسمه بر می کشید؟
آخر چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که تجاوز به عنف را، بر دختر و پسر ایرانی، مجاز می شمارید؟
آقایون،
امروز، این شما و فقط شما هستید که بر ایران ما فرمان می رانید، پس در نهایت، این شما و سنت عالیه ای که خود را بدان وابسته می دانید هستید، که باید پاسخ
سی سال جنایت قانونی شده و ویرانی پیوسته را بدهید: بنابراین چرا سکوت می کنید و دست بر دست می گذارید؟ چرا، شما به عنوان علمای عرصۀ دین و نگهبانان وجدان، در برابر ستم بی پایانی که بر مردم شکیبا و نجیب این سرزمین می رود خود را به ناآگاهی می زنید؟
چرا گوش های تان در برابر فریادهای ممتد ملت رنج کشیدۀ ایران ناشنوا شده است و چرا دست رد بر خشونت بهیمی ای که برفرزندان زال و رودابه، بر مهدی ها و ترانه های میهن می رود نمی زنید؟ چرا به سوی مردم نمی آیید و در برابر توحش عریان این فریب کارترین حکومت تاریخ، که پشیزی برای کرامت انسان ارزش قائل نیست، نمی ایستید؟ به راستی چرا؟ و به من بگویید، انگیزۀ این بی تفاوتی آشکار در برابر ستم چیست؟
آقایان روحانی،
من، به هر ایمانی که به انسان ارج گذارد، فارغ از اینکه از آن کدام ملت و فرهنگ باشد، احترام می گذارم، و البته، در برابر هر ایمانی، که انسان را، به ویژه ایرانی را زیرپا گذارد و شان آدمی را به هیچ گیرد، می ایستم. پس تکلیف خود را روشن کنید، چرا که تکلیف من، چون روز، روشن است:
من، میان آن جوان ایرانی که از پنجره پرتاب می شود تا که در پای درگاهی متعالی قربانی شود، بی هیچ شک و گمانی، نه جانب آن درگاه نیازمند به گوشت لُخم انسان، بلکه جانب آن ایرانی لگدمال شده، جانب فرزند نگونبخت کوروش را می گیرم.
وسلام!
خداوند نگهدار ایران
باد
رضا پهلوی
جمشید پیمان ، 18 ، 6 ، 1388
مقدمه توضیحی شماره یک :
آیا کسی حق ندارد از سازمان مجاهدین خلق و به ویژه رهبری آن و شخص مسعود رجوی و مریم رجوی انتقاد کند؟ برای من پاسخ به این پرسش ، کاملا روشن است : از آنجا که سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن در سطحی کلان ، در جامعه ایران هم مطرح هستند و هم تاثیر گذار، بنا براین هر ایرانی حق دارد از عملکرد
این سازمان و رهبریش انتقاد کند. این انتقاد یا انتقاد ها را هر کسی و از جمله مسئولان سازمان مجاهدین می توانند پاسخ گویند. در این پاسخ ، انتقاد های به جا
پذیرفته می شوند وبرای انتقاد های بی جا و یا ناوارد ، بی جا و یا ناوراد بودنشان ، توضیح داده می شود.
به نظر من این گونه بر خورد ، برخوردی دموکراتیک و مبتنی بر حفظ حرمت و شخصیت انسانی منتقد کنند و منتقد شونده است و از کسانی که برای آزادی و دفاع از حقوق مردم پیکار می کنند ، گزیدن روشی جز این ، پسندیده نیست.
یا این که آقای یغمائی فکر می کنند راه و روش مجاهدین اشتباه یا خطا و یا غلط است . بنا بر این تصمیم گرفته اند جدا شوند و برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی روشی تازه برگزینند که حتما به درستی آن ، یا دست کم برتری نسبی آن بر روش مجاهدین ، اشراف دارند . فرض دیگری هم هست : آقای اسماعیل یغمائی راه و روش مجاهدین را قبول ندارند و به همین علت از آنها جدا شده اند اما حیران وسرگردانند که در وضعیتی جدیدی که پیدا کرده اند ، برای مقابله با رژیم جمهوری اسلامی ، که تا این لحظه در نفی و حذف کامل آن تردیدی بروز نداده اند، چه راه و روشی را اتخاذ کنند که هم عیب و ایرادهای روش های مجاهدین را نداشته باشد و هم بتواند ایشان را به هدف نفی و حذف رژیم نزدیک تر کند. مقاله ها و موضع گیری های اخیر اقای اسماعیل یغمائی را که می بینم ، به راستی میمانم که آیا ایشان می دانند پس از جدا شدن از مجاهدین ، چه راه و روش مبارزاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی را برگزیده اند و یا در این عرصه، حیران و سرگردانند.
جستن مقصر یا شناخت شرایط ، امکانات و محدودیت ها؟
از ایستادن خسته ایم یا از نشستن یا از رفتن ؟
در این صورت چه نیکوست که آقای اسماعیل یغمائی روش هائی را هم که در نظر دارند و یا به نظرشان می اید ، پیشنهاد کنند . شاید واقعا موثر باشد و راه گشا.
نوشته ی: جمشید پیمان
_________________________________________
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر