۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه


حرف آخر!




با درود!


به وبلاگ "حرف آخر" خوش آمدید!
نام من علی اکبر رشیدی است.
من در مهرماه سال ۱۳۴۲ خورشیدی در شهر ساری چشم بر جهان گشودم.در بیست سالگی،ودر پنجمین سال بروی کارآمدن رژیم پلید آخوندی ناچار به ترک میهن شدم و با کوله بارغبارآلوده ی کوچ از دیاری به دیاری دیگر رفتم.امروزه در آلمان زندگی می کنم.
در تمامی این سال های پرفراز و فرود در مهاجرت، در حد توان کوشیده ام که فرزندی شایسته برای میهنم باشم و وظیفه ی ملی و میهنی خویش را که امروزه در تلاش برای براندازی رژیم اشغالگر و ضدایرانی جمهوری اسلامی معنا و مفهوم می یابد،انجام دهم.
امروز اما می خواهم حرف آخرم را بزنم:
می خواهم بگویم که، آنچه که تا بامروز از آن به عنوان "انقلاب شکوهمند بهمن" یاد می شود،چیزی نبوده ونیست جز یک فاجعه ی ملی و توطئه ی شوم ساخته و پرداخته ی قدرت های استعماری که از دیرباز سودای نابودی ایران و ایرانی را در سر می پروراندند!
می خواهم با بانگی رسا بگویم که برچیدن نظام کهن و ریشه دار شاهنشاهی در میهن ما توطئه ی کثیف قدرت های استعماری،و در وهله ی نخست،دولت استعمارگر انگلستان،این پدرخوانده ی سنتی و دیرینه ی رژیم دست نشانده ی آخوندی بود.همان دولتی که از زبان دراز بنگاه سخن پراکنی اش،رادیو بی بی سی ، درجریان شورش ضدملی و ویرانگر موسوم به "انقلاب بهمن" در زمستان سیاه سال ۱۳۵۷ برای ما ایرانیان نسخه ی "جمهوری" را پیچید،اما خود تا به امروز،با چنگ و دندان از نظام پادشاهی در انگلستان پاسداری می کند!
می خواهم بگویم که برخلاف دروغ های شرم آوری که تا بامروز بخورد مردم ایران داده می شود،فاجعه ی ملی موسوم به "انقلاب شکوهمند بهمن" بهیچ روی ناشی از شرایط عینی و ذهنی جامعه ی آنروزی ایران نبود.سناریوی این فاجعه در لژهای فراماسونری و در نشست های استعماری ـ که "کنفرانس گوادلوپ" تنها یک نمونه ی آن بود ـ تنظیم گشت، و بازیگران این سناریو در ایران گماشتگان پلید و سوگندخورده ی استعمار از یکسو، و مردم ناآگاه میهنمان از سویی دیگر بودند!شوربختانه من نیزکه در آن هنگام کمابیش پانزده سال داشتم،همچون بسیاری دیگر از نوجوانان همسن و سال خویش ،بواسطه ی پشتیبانی و همصدایی با فاجعه ی ملی موسوم به "انقلاب شکوهمند بهمن"،در عمل در راه ویرانی و نابودی میهن مان گام برداشتم.
امروز،با گذشت سه دهه از آن زمستان سیاه و خونبار،می خواهم حرف آخرم را زده و آشکارا و با بانگی رسا بگویم که از کرده ی آنروز خود شرمسارم!
می خواهم با بانگی رسا بگویم که بیرون راندن محمد رضا شاه پهلوی، پادشاه ایران، در سال ۱۳۵۷،و متعاقب آن فرش سرخ پهن کردن برای خمینی خون آشام و باند راهزن معمم و مکلای زیر فرمان او،اشتباهی فاجعه بار از سوی ما ایرانیان ناآگاه،و خیانتی نابخشودنی از سوی عوامل سرسپرده ی قدرت های استعماری بود!
می خواهم با بانگی رسا بگویم که از روان واپسین پادشاه ایران که برپایه ی واقعیات آشکار و انکارناشدنی تاریخی آرزویی جز آسایش،پیشرفت، بهروزی و سربلندی ایران و ایرانی در دل نداشت،بواسطه ی بی مهری و ناسپاسی باورنکردنی و شگفتی که در آن روزهای تیره و شوم در حق او روا داشتیم،طلب بخشش می کنم.او پادشاهی بزرگ و میهن دوست بود.روانش شاد باد!
می خواهم با بانگی رسا بگویم که یگانه راه سرنگونی رژیم اشغالگر و دست نشانده ی آخوندی در تمامیت آن،و با تمامی باندهای جنایتکار معمم و مکلای حکومتی آن،تنها و تنها یکی است و آن نیز چیزی نیست جز اتحاد،همدلی و همبستگی همه ی ایرانیانی که براستی در راه براندازی این رژیم واپسگرا و خونریز پیکار می کنند:از نیروهای هوادار پادشاهی گرفته تا مجاهدین خلق!از کمونیست ها گرفته تا نیروهای منفرد!اشتباهات و حتی دشمنی های گذشته نمی تواند و نباید مانع از آن گردد که تمامی نیروهای براستی خواهان سرنگونی رژیم ضدایرانی آخوندی در جبهه ای واحد،حول شعار محوری "سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی" گرد آیند!تفرقه در صفوف ما ایرانیان خواهان سرنگونی رژیم آخوندی تنها و تنها بسود این رژیم و در خدمت بقای آن است!
می خواهم بگویم که بگذار مردم ایران،پس از برچیدن بساط اهریمنی جمهوری اسلامی،سیستم حکومتی و نظام دلخواه خویش را خود در جریان یک رفراندم انتخاب کنند!
من بنوبه ی خود،دست یکایک ایرانیان آزاده و میهندوست خواهان سرنگونی رژِیم آخوندی را،با هر دین و آیین و مسلک و تعلق گروهی و سازمانی و حزبی که باشند،می فشارم و آرزو دارم که روز بزرگ اتحاد و همبستگی ما ایرانیان هرچه زودتر فرابرسد.آنروز بیگمان روز پیروزی و جشن ملی ما ایرانیان،و روز عزا و شکست رژیم اشغالگر و دست نشانده ی جمهوری اسلامی و اربابان و مزدوران آن از قماش حزب معلوم الحال توده و باند اکثریت و ... خواهد بود!
بامید فرا رسیدن آنروز،و با آرزوی سرنگونی هرچه زودتر رژیم دست نشانده ی آخوندی،و آزادی و سربلندی ایران و ایرانی!

علی اکبر رشیدی

هیچ نظری موجود نیست: